اختصاص علم غیب به خدا و اعطاء آن به رسولان
قال الله الحکیم فی کتابه الکریم:
عَـالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَدًا إِلاَّ مَنِ ارْتَضَی مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ و یَسْلُکُ مِنْ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا * لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَ أَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَ أَحْصَی کُلَّ شَیْءٍ عَدَدًا.[۱]
«خداوند عالِم به تمام غیب است و بس، پس بر غیب خود هیچکس را واقف نمیگرداند مگر آن رسولی را که بپسندد و انتخاب و اختیار نماید، که در این صورت در پیش رو و در پشت سر آن رسول (از فرشتگان خود) محافظ و پاسدار میگمارد. تا بداند که: آن رسولان، پیغام ها و مأموریّتهای پروردگار خود را به طور تحقیق و کامل ابلاغ کردهاند؛ و خداوند به آنچه در نزد رسولان است إحاطه و هیمنه دارد و تعداد و شمارش هر چیز را میداند.»
صدر این آیه میرساند که خداوند به تنهایی عالم الغیب است آنهم به همه أنواع غیب؛ و سپس میگوید:
هر کس را که بپسندد و مورد رضای خاطر او باشد از رسولانِ به سوی خلق خود، او را بر علم غیب خود مطّلع میکند و او را مسلّط بر غیب نموده پرده از جلوی دیدگان او بر میگیرد؛ و بنابراین از علم غیب خود به او میدهد.
و در صورت پردهبرداشتن و اظهار علم غیب بر رسولان، خداوند دو دسته رَصَد و مراقب بر آنها میگمارد:
یک دسته محافظینی هستند از فرشتگان که در پیش روی آنها بعد از وقوفِ بر غیب، میگمارد که در أدای آن مأموریّت و ابلاغ آن علم به مردم، شیاطین در ذهنشان وسوسه نکنند و آن علم پاک و صافی را مکدّر و تیره نسازند.
دسته دوّم محافظان و پاسدارانی هستند که از پشت سر آنها، یعنی قبل از وقوف بر غیب، بین مصدر وحی و تنزیل و بین آنها قرار میدهد تا وحی در سیر نزولی در عوالم خود تا به قلب رسول برسد بدون تصرّف و دخالت موجودات عالَم عِلْوی باشد. این دسته از محافظان فرشتگانی هستند که در انزالِ وحی و سیر آن در مراتب و درجات تا به رسول ابلاغ شود، دخیل میباشند.
تمام این مراقبت ها و مراقبها، برای آنست که حقیقت ابلاغ رسالات آن رسولان در خارج بطور صحیح و درست تحقّق پذیرد، زیرا معلوم است که جمله لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا (برای آنکه خداوند بداند که رسولان ابلاغ رسالت خود را نمودهاند). این دو سلسله از فرشتگان از پیش و از پس، برای تحقّق ابلاغ ایشان است که آنچه را که گرفتهاند به مردم ابلاغ کنند.[۲]
این کیفیّت از ارسال و پیام نظیر پیامی است که سلاطین و حکّام به وکلا و رسولان خود میفرستند تا به مردم ابلاغ کنند.
اوّلاً آن پیام را از ناحیه خود تا به آنها رسد توسّط نگهبانانی محفوظ میدارند.
ثانیاً برای آنکه بعد از رسیدن و قبل از ایصال به مردم نیز دستخوش تغییر و تبدیل نگردد، و نگهبانانی در این مسیر برای این مأموریّت قرار میدهند.
چون در قسمت اوّل: یعنی در ارسال علم غیب به رسولان از ناحیه خدا، باید هیچ تصرّفی و تبدیلی پیدا نشود و در قسمت دوّم: یعنی در ابلاغ علم رسولان به مردم، نیز باید تغییری حاصل نگردد این متوقّف است بر آنکه:
اوّلاً رسول، وحی و غیب را درست همانطور که هست تلّقی کند.
دوّم آنکه پس از تلقّی صحیح، در خود خوب نگهدارد و حفظ کند.
و سوّم آنکه: پس از تلقّی صحیح و حفظ و نگهداری نیکو، در مقام اداء و ابلاغ، بدون کم و کاست و بدون زیاده به مردم تبلیغ کند. و این سه مرحله از عصمت حتماً باید در رسولان باشد. که در مرحله پیش رو و به تعبیر قرآن مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ میباشد، علاوه بر عصمت قبلی و پشت سر و به تعبیر قرآن مِنْ خَلْفِهِ میباشد.
و علاوه بر این، آیه میرساند که: خداوندی که شمارش و تعداد هر چیز را از خُرد و کَلان، و مُلکی و ملکوتی، و مادّی و معنوی، و طبعی و طبیعی آگاه است، به آنچه در نزد رسولان است آگاه است و بر این اصل و اساس وجود آنها را پسندیده و مرضیّ خود قرار داده، و به مقدار ارتضاء و پسندیدگی، آنان را بر عوالم غیب خود مسلّط فرموده است، در اینجا باید به چند امر تذکّر داده شود:
امر اوّل آنکه: همه علوم و از جمله علم غیب مختصّ به خداست و هیچکس و هیچ موجودی را در آن راه نیست، ولیکن به استقلال و به اصالت و تمام علومی که از جانب خدا به غیر عنایت شده است افاضه از ناحیه او بوده و تمام موجودات هر یک در حدّ خود و به نوبه خود دارای علم هستند ولیکن تَبعاً و به افاضه خدا و به اعطاء او.
و در این صورت بین آیاتی که علم غیب را منحصر به خدا میداند، همچون آیه وَ عِنْدَهُ مَفَاتِیحُ الْغَیْبِ لاَ یَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ…
و بین این آیه ای که رسولان را عالم به غیب میداند و بر غیب راه میدهد هیچگونه تنافی و تضادّی نیست.
و نظیر این استقلال و تبعیّت، در عبارات قرآن کریم بسیار آمده است. همچون آیه: اللَهُ یَتَوَفَّی الاْنفُسَ[۳]،
«خداوند است که جان ها را میگیرد» که دلالت بر حصر دارد؛
با آیه:
حَتَّی إِذا جَآءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ و رِسُلُنَا[۴]،
«و تا زمانی که چون مرگ به نزدیکی از شما بیاید رسولان و فرستادگان ما او را قبض روح میکنند».
و همچون آیه:
فَإِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمِیعًا،[۵]
«و از برای خداست عزّت و از برای رسول او و از برای مؤمنین، ولیکن منافقین نمیدانند»؛ که در این آیه علاوه بر خدا، عزّت را برای رسول خدا و برای مؤمنین معیّن نموده است».
و بنابراین علم غیب برای رسولان خداوند أمری ضروری و حتمی است و منافات با اختصاص آن به خدا ندارد.
امر دوّم آنکه: در بسیاری از آیات قرآن میبینیم که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم علم غیب را از خود نفی میکند همچون آیه:
قُلْ لاَ أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزَایِنُ اللَهِ وَ لاَ أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لاَ أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحَی إِلَیَّ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الاْعْمَی وَ الْبَصِیرُ أَفَلاَ تَتَفَکَّرُونَ[۶]. «بگو: من به شما نمیگویم که در نزد من خزانههای خداوند است و نه اینکه غیب را میدانم و به شما نمیگویم که من فرشته هستم. من متابعت و پیروی نمینمایم مگر از آنچه به من وحی میشود. بگو: آیا مساوی و یکسان هستند کسانی که نابینا و کور هستند با کسانی که بینا و بصیر هستند؟ پس چرا شما تفکّر نمیکنید»؟!
و همچون آیه:
قُلْ لاَ أَمْلِکُ لِنَفسِی نَفْعًا وَ لاَ ضَرًّا إِلاَّ مَاشَاءَاللَهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ مَا مَسَّنِیَ السُّو ءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ.[۷]
«بگو من به هیچ وجه مالک و صاحب اختیار منفعتی و یا ضرری برای خودم نیستم، مگر آنچه را که خدا بخواهد و اگر من اینطور بودم که از غیب و پنهان علم واطّلاع داشتم البتّه خیر و خوبی را برای خودم زیاد میکردم و به من گزندی و بدیی نمیرسید؛ من نیستم مگر ترساننده و بشارت دهنده برای گروهی که ایمان میآورند».
و همچون آیه:
قُلْ مَا کُنْتُ بِدْعًا مِنَ الرُّسُلِ وَ مَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَ لاَ بِکُمْ إِنْ اتَّبَعُ إِلاَّ مَا یُوحَی إِلَیَّ وَ مَا أَنَا إِلاَّ نَذِیرٌ مُّبِینٌ.[۸]
«بگو ای پیغمبر: من در میان رسولان و پیامبران، اوّلین پیغمبری نیستم که ادّعای رسالت نموده باشم و من نمیدانم که خداوند با من و شما چه خواهد کرد (و پایان کار به کجا خواهد انجامید)؟ من متابعت نمیکنم مگر از آنچه به من وحی میشود و من نیستم مگر ترسانندهای آشکارا (که خودش و گفتارش صریحاً مردم را از عواقب وخیم برحذر میدارد)».
در تمام این آیات و مشابه آنها، رسول خدا نفی علم را از خود به نحو استقلال میکند نه به نحو تبعیّت.
یعنی علم اختصاص به خدا دارد، من مستقلاًّ از پیش خود نیاوردهام.
من آیینه ای هستم از علم خدا. علم استقلالی او منحصر در اوست و در من که آیینه هستم تجلّی و ظهور دارد و بنابراین:
نه تنها من علم غیب را ندارم بلکه هیچگونه علم را ندارم. همه علوم من از خداست؛ به هر مقدار که او اراده نموده است به من داده است و در هر زمانی که او خواسته است. و لذا من تحقیقاً از نزد خود علمی ندارم، همچنانکه قدرتی ندارم، نفع و ضرری ندارم، مرگ و حیات و نشوری ندارم. همه این صفات مستقلاًّ از خداست و مال خداست.
در سوره أعراف آمده است: قُلْ لاَ أَمْلِکُ لِنَفسِی نَفْعًا وَ لاَ ضَرًّا إِلاَّ مَا شَآءَ اللَهُ.[۹]
«ای پیغمبر بگو: من برای خودم هیچگونه نفعی و ضرری را مالک نیستم مگر آنچه را که مشیّت خدا تعلّق گیرد».
و در سوره یونس آمده است: قُلْ لاَ أَمْلِکُ لِنَفسِی ضَرًّا وَ لاَ نَفْعًا إِلاَّ مَا شَآءَ اللَهُ.[۱۰]
«ای پیغمبر بگو: من برای خودم هیچگونه ضرری و نفعی را مالک نیستم مگر آنچه را که مشیّت خدا تعلّق گیرد».
پینوشتها:
[۱] آیه ۲۶ تا ۲۸، از سوره جنّ: هفتاد و دومین سوره از قرآن کریم
[۲] و نظیر این معنای از علم که تحقّق خارجی باشد در قرآن مجید بسیار است، همچون آیه ۳، از سوره ۲۹: العنکبوت: فَلَیَعْلَمَنَّ اللَهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِینَ «پس هر آینه خداوند میداند آنان را که راست گفتند و هر آینه میداند دروغگویان را». یعنی دسته صادقین و کاذبین در خارج بوجود آیند و تحقّق پذیرند. و همچون آیه ۲۵، از سوره ۵۷ الحدید: وَ لِیَعْلَمَ اللَهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ و بِالْغَیْبِ. «و برای آنکه خدا بداند کسی را که او و رسولان او را بواسطه یقین و ایمانی که به غیب دارد، یاری مینماید»
[۳] آیه ۴۲، از سوره ۳۹: الزّمر
[۴] آیه ۶۱، از سوره ۶: الانعام
[۵] آیه ۱۳۹، از سوره ۴: النّسآء. أَیَبْتَغُونَ عِنْدَهُمْ الْعِزَّهَ فَإِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمِیعًا. «تمام اقسام عزّت منحصراً از آنِ خداوند است» ؛ وَ لِلَّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلَـکِنَّ الْمُنَـافِقِینَ لاَ یَعْلَمُونَ. آیه ۸، از سوره ۶۳: المنافقون
[۶] آیه ۵۰، از سوره ۶: الانعام
[۷] آیه ۱۸۸، از سوره ۷: الاعراف
[۸] آیه ۹، از سوره ۴۶: الاحقاف
[۹] آیه ۱۸۸، از سوره ۷: الاعراف
[۱۰] آیه ۴۹، از سوره ۱۰: یونس
/

