کودتای سقیفه -۴
ادامه بحث کودتای سقیفه،ادله اثبات کودتا
نمونههایی از نا فرمانی و تخلف
۳- کتمان مرگ پیامبر وتهدید مردم
پس از آنکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با خاطری آزرده ودلی پر خون و نگران از آینده اسلام چشم از جهان مادی بست و ابر مصیبت بر مدینه سایه افکند؛ مسلمانان از دور و نزدیک برای وداع آخر با معشوق به مدینه آمده و دیده از جمال محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) برای آخرین بار متبرک مینمودند؛ ابوبکر در مدینه حضور نداشت و به ‹ سنح[۱]› نزد یکی از همسرانش رفته بود[۲]، خبر وفات پیامبر به عمر رسید، عمر به مسجد آمد ؛ نگاهی به جنازه پیامبر نمود و گفت: محمد نمرده است بلکه به معراج و ملاقات خدا رفته است چنانچه موسی چهل روز از میان قوم خویش رفت، سپس شروع کرد به تهدید کردن و گفت: «عده ای از منافقین[۳] گمان میکنند که رسول الله مرده است! هرکس بگوید محمد مرده است اورا را خواهم کشت[۴] »، هر چه صحابه آیه قرآن برایش خواندند که دلالت داشت که پیامبر هم میمیرد توجهی نکرد، عده ای دنبال ابی بکر رفتند وقتی ابوبکر برگشت وآمد به جنازه رسول خدا نگاهی انداخت؛ گفت: او مرده است و آیه ‹ وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَمَنْ یَنْقَلِبْ عَلَی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْیًا وَسَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ › (آل عمران ۱۴۴) که تا لحظاتی قبل بقیه صحابه میخواندند، خواند، عمر گفت: آیا این از قرآن است؟ ابوبکر گفت: آری، عمر با تعجب و ناباوری پذیرفت و غش کرد[۵].
ابن ابی الحدید قصه ر ا چنین نقل میکند:
وروی جمیع أصحاب السیره أن رسول الله صلی الله علیه وآله، لما توفی کان أبو بکر فی منزله بالسنح، فقام عمر بن الخطاب فقال: ما مات رسول الله صلی الله علیه، ولا یموت حتی یظهر دینه علی الدین کله، ولیرجعن فلیقطعن أیدی رجال وأرجلهم ممن أرجف بموته، لا أسمع رجلا یقول: مات رسول الله إلا ضربته بسیفی. فجاء أبو بکر وکشف عن وجه رسول الله صلی الله علیه وآله، وقال: بأبی وأمی! طبت حیا ومیتا والله لا یذیقک الله الموتتین أبدا ثم خرج والناس حول عمر، وهو یقول لهم: إنه لم یمت، ویحلف، فقال له: أیها الحالف، علی رسلک! ثم قال: من کان یعبد محمدا فإن محمدا قد مات ومن کان یعبد الله فإن الله حی لا یموت، قال الله تعالی (انک میت وانهم میتون)، وقال: (أفإن مات أو قتل انقلبتم علی أعقابکم) قال عمر: فوالله ما ملک نفسی حیث سمعتها أن سقطت إلی الأرض، علمت أن رسول الله صلی الله علیه قد مات.[۶].
سؤال: چرا عمر آیه قرآن را از باقی صحابه نشنیده گرفت ؟
۴- جلوگیری قریش از ماندگاری سخنان پیامبر
حاکم در المستدرک علی الصحیحین نقل میکند که قریش در زمان سلامتی و حیات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عبد الله بن عمرو بن عاص را از اینکه هر چیزی را که از رسول خدا میشنود مینویسد شماتت میکردند و میگفتند: او انسانی است که در حال رضا و غضب سخن میگوید تو نباید هر آنچه را که از او میشنوی بنویسی![۷] عبدالله میگوید که من دیگرننوشتم و قضیه را به رسول خدا گفتم ؛ رسول خدا فرمود: بنویس به خدایی قسم که جان من در دست اوست خارج نمیشود از ان مگر حق و اشاره نمودند به دهانشان.
(أخبرنا) أبو عمرو عثمان بن أحمد بن السماک ببغداد ثنا عبد الرحمن بن محمد بن منصور الحارثی ثنا یحیی بن سعید (وحدثنا) أبو بکر بن إسحاق الفقیه واللفظ له ثنا أبو المثنی ثنا مسدد ثنا یحیی عن عبید الله بن الأخنس عن الولید ابن عبد الله عن یوسف بن ماهک عن عبد الله بن عمرو قال کنت اکتب کل شی اسمعه من رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم وأرید حفظه فنهتنی قریش وقالوا تکتب کل شی تسمعه من رسول الله صلی الله علیه وآله ورسول الله صلی الله علیه وآله بشر یتکلم فی الرضاء والغضب قال فأمسکت ذکرت ذلک لرسول الله صلی الله علیه وآله وسلم فقال اکتب فوالذی نفسی بیده ما خرج منه الا حق وأشار بیده إلی فیه[۸]
[۱] الزبیدی – تاج العروس – ج ۴ – ص ۹۶
والسنح:”ع قرب المدینه”المنوره، علی ساکنها أفضل الصلاه والسلام، ویقال فیه بضمتین أیضا. وفیه منازل بنی الحارث ابن الخزرج من الأنصار،”کان به مسکن”أمیر المؤمنین”أبی بکر”الصدیق”رضی الله تعالی عنه”، لأنه کانت له زوجه من بنی الحارث بن الخزرج، الذین کان السنح مسکنهم، وهی حبر یبه أو ملیکه بنت خارجه، وکان عندها یوم وفاه النبی صلی الله علیه وسلم، کما فی حدیث الوفاه.
سنح در عوالی مدینه قرار دارد که نزدیک ترین عالیه با مدینه سه یا چهار مایل فاصله دارد(به نقل از کتاب‹ السقیفه شیخ محمد رضا مظفر صفحه ۱۰۸)
[۲] خلیفه ای که طبق ادعای شهرستانی و متکلمین اهل سنت به خاطر اشفاق بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از جیش اسامه تخلف نمود در آخرین لحظات عمر نبی الله اشفاق را کنار گذاشته و به دیدار همسرش به منطقه سنح رفته بود؟؟؟!!!
[۳] عمر بن خطاب همه صحابه را منافق میداند!!
[۴] عبد بن حمید بن نصر الکسی منتخب مسند عبد بن حمید – – ص ۱۴۲ – ۱۴۳-
ابن الأثیر – أسد الغابه – ج ۳ – ص ۲۲۱فلما توفی قال وکانوا قوما أمیین لم یکن فیهم نبی قبله قال عمر لا یتکلم أحد بموته الا ضربته بسیفی هذا قال فقالوا له اذهب إلی صاحب رسول الله صلی الله علیه وسلم فادعه یعنی أبا بکر قال فذهبت فوجدته فی المسجد قال فأجهشت أبکی قال لعل نبی الله توفی قلت إن عمر قال لا یتکلم أحد بموته الا ضربته بسیفی هذا
أبی الفداء – تاریخ أبی الفداء ۱ / ۱۶۴، وتاریخ ابن شحنه بهامش الکامل ص ۱۱۲ وفی سیره زینی دحلان ۳ / ۳۹۰: من قال إن محمدا قد مات ضربته بسیفی وفی ص ۳۸۷ منه: فسل عمر بن الخطاب (رض) سیفه وتوعد من یقول: مات رسول الله، وفی ص ۳۸۸منه: فأخذ بقایم سیفه وقال: لا أسمع أحدا یقول مات رسول الله إلا ضربته بسیفی هذا.
الشهرستانی الملل والنحل – – ج ۱ – ص ۲۳ إیجی -المواقف – ج ۳ – ص ۶۵۰ المتقی الهندی – کنز العمال – ج ۵ – ص ۶۳۴ – ۶۳۵ –
ابن الأثیر – أسد الغابه – ج ۲ – ص ۲۴۷ – ۲۴۸ همان – ج ۳ – ص ۲۲۱- المقریزی – إمتاع الأسماع -ج ۱۴ – ص ۵۶۱
[۵] البخاری – صحیح البخاری – ج ۵ – ص ۱۴۲ – ۱۴۳
حدثنا یحیی بن بکیر حدثنا اللیث عن عقیل عن ابن شهاب قال أخبرنی أبو سلمه ان عایشه أخبرته ان أبا بکر رضی الله عنه اقبل علی فرس من مسکنه بالسنح حتی نزل فدخل المسجد فلم یکلم الناس حتی دخل علی عایشه فتیمم رسول الله صلی الله علیه وسلم وهو مغشی بثوب حبره فکشف عن وجهه ثم أکب علیه فقبله وبکی ثم قال بأبی أنت وأمی والله لا یجمع الله علیک موتتین اما الموته التی کتبت علیک
فقدمتها * قال الزهری وحدثنی أبو سلمه عن عبد الله بن عباس ان أبا بکر خرج وعمر بن الخطاب یکلم الناس فقال اجلس یا عمر فأبی عمر ان یجلس فأقبل الناس إلیه وترکوا عمر فقال أبو بکر اما بعد من کان منکم یعبد محمد صلی الله علیه وسلم فان محمدا قد مات ومن کان منکم یعبد الله فان الله حی لا یموت قال الله تعالی وما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل إلی قوله الشاکرین وقال والله لکأن الناس لم یعلموا ان الله انزل هذه الآیه حتی تلاها أبو بکر فتلقاها الناس منه کلهم فما اسمع بشرا من الناس الا یتلوها فأخبرنی سعید بن المسیب ان عمر قال والله ما هو الا ان سمعت أبا بکر تلاها فعقرت حتی ما تقلنی رجلای وحتی أهویت إلی الأرض حین سمعته تلاها ان النبی صلی الله علیه وسلم قد مات
[۶] شرح نهج البلاغه – ابن أبی الحدید – ج ۲ – ص ۴۰ – ۴۱
[۷]جای این سوال است که بپرسیم چرا قریش نسبت به کلمات پیامبر این گونه حساسیت به خرج میدادند ایا گفتههای پیامبر خدا بی ارزشتربود از اشعاری که در وصف چشم و ابروی زنان مردم گفته میشد؟! همین قریش ان اشعار را به دیوار کعبه آویزان میکردند ؛ حالا آنان را چه شده بود؟!
[۸] النیسابوری –حاکم – المستدرک – ج ۱ – ص ۱۰۵ – ۱۰۶

