إراءَهُ النَّبِیِّ صلّی الله علیه و آله التُّربَهَ الَّتی یُسفَکُ فیها دَمُهُ نشان داده شدن خاکی که خون او در آن جا میریزد به پیامبر صلّی الله علیه و آله
۱- کامل الزیارات عن أبی اُسامه زید الشحّام عن أبی عنَعی جَبرَییلُ علیه السلام الحُسَینَ علیه السلام إلی رَسولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله فی بَیتِ اُمِّ سَلَمَهَ فَدَخَلَ عَلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام وجَبرَییلُ علیه السلام عِندَهُ فَقالَ: إنَّ هذا تَقتُلُهُ اُمَّتُکَ. فَقالَ رَسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله: أرِنی مِنَ التُّربَهِ الَّتی یُسفَکُ فیها دَمُهُ فَتَناوَلَ جَبرَییلُ علیه السلام قَبضَهً مِن تِلکَ التُّربَهِ فَإِذا هِیَ تُربَهٌ حَمراءُ.[۱]
کامل الزیارات ـ به نقل از ابو اُسامه زید شَحّام از امام صادق: جبرییل خبر شهادت حسین علیه السلام را در خانه اُمّ سلمه به پیامبر خدا داد. حسین علیه السلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله در آمد و جبرییل که نزد ایشان بود گفت: امّت تو این را میکشند. پیامبر خدا فرمود: «خاکی را که خونش در آن ریخته میشود به من نشان بده» و جبرییل یک مشت از آن را بر گرفت. خاکی سرخ رنگ بود.
۲- الأمالی للصدوق عن أبی الجارود عن أبی جعفر الباقکانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فی بَیتِ اُمِّ سَلَمَهَ فَقالَ لَها: لا یَدخُل عَلَیَّ أحَدٌ فَجاءَ الحُسَینُ علیه السلام وهُوَ طِفلٌ فَما مَلَکَت مَعَهُ شَییا حَتّی دَخَلَ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَدَخَلَت اُمُّ سَلَمَهَ عَلی أثَرِهِ فَإِذَا الحُسَینُ علیه السلام عَلی صَدرِهِ وإذَا النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَبکی وإذا فی یَدِهِ شَیءٌ یُقَلِّبُهُ فَقالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: یا اُمَّ سَلَمَهَ إنَّ هذا جَبرَییلُ علیه السلام یُخبِرُنی أنَّ هذا مَقتولٌ وهذِهِ التُّربَهُ الَّتی یُقتَلُ عَلَیها فَضَعیها عِندَکِ فَإِذا صارَت دَما فَقَد قُتِلَ حَبیبی. فَقالَت اُمُّ سَلَمَهَ: یا رَسولَ اللّه ِ سَلِ اللّه َ أن یَدفَعَ ذلِکَ عَنهُ. قالَ: قَد فَعَلتُ فَأَوحَی اللّه ُ عز و جلإلَیَّ: أنَّ لَهُ دَرَجَهً لا یَنالُها أحَدٌ مِنَ المَخلوقینَ وأنَّ لَهُ شیعَهً یَشفَعونَ فَیُشَفَّعونَ وأنَّ المَهدِیَّ مِن وُلدِهِ فَطوبی لِمَن کانَ مِن أولِیاءِ الحُسَینِ وشیعَتُهُ هُم ـ وَاللّه ِ ـ الفایِزونَ یَومَ القِیامَهِ.[۲]
الأمالی صدوق ـ به نقل از ابو جارود از امام باقر علیه السلام: پیامبر صلی الله علیه و آله در خانه اُمّ سلمه بود. به او فرمود: «کسی بر من در نیاید. حسین علیه السلام که کودک بود وارد شد و اُمّ سلمه کاری نتوانست بکند و حسین علیه السلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله در آمد. اُمّ سلمه در پی او وارد شد و دید حسین علیه السلام بر سینه پیامبر صلی الله علیه و آله است و پیامبر صلی الله علیه و آله میگرید و چیزی در دستش بود که آن را زیر و رو میکرد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای اُمّ سلمه! این جبرییل است که به من خبر میدهد که این (حسین) کشته خواهد شد و این خاکی است که بر آن کشته میشود. آن را نزد خود نگاه دار. هنگامی که خون شد محبوب من کشته شده است. اُمّ سلمه گفت: ای پیامبر خدا! از خدا بخواه که این را از او دور کند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «خواستم امّا خداوند عز و جل به من وحی کرد که او را درجه ای است که هیچ یک از آفریدگان به آن نمیرسد و پیروانی دارد که چون شفاعت کنند پذیرفته میشود و مهدی از فرزندان اوست. خوشا به حال کسی که از دوستان حسین باشد و به خدا سوگند شیعیانش روز قیامت رستگارند»
۳- مسند ابن حنبل عن أنس:اِستَأذَنَ مَلَکُ المَطَرِ أن یَأتِیَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فَأَذِنَ لَهُ فَقالَ لِاُمِّ سَلَمَهَ: اِحفَظی عَلَینَا البابَ لا یَدخُل أحَدٌ. فَجاءَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام فَوَثَبَ حَتّی دَخَلَ فَجَعَلَ یَصعَدُ عَلی مَنکِبِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقالَ لَهُ المَلَکُ: أتُحِبُّهُ قالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: نَعَم. قالَ: فَإِنَّ اُمَّتَکَ تَقتُلُهُ وإن شِیتَ أرَیتُکَ المَکانَ الَّذی یُقتَلُ فیهِ. قالَ: فَضَرَبَ بِیَدِهِ فَأَراهُ تُرابا أحمَرَ فَأَخَذَت اُمُّ سَلَمَهَ ذلِکَ التُّرابَ فَصَرَّتهُ فی طَرَفِ ثَوبِها قالَ: فَکُنّا نَسمَعُ یُقتَلُ بِکَربَلاءَ [۳].
مسند ابن حنبل ـ به نقل از اَنَس ـ: فرشته باران اذن طلبید تا نزد پیامبر صلی الله علیه و آله برود. پیامبر صلی الله علیه و آله به او اذن داد و به اُمّ سلمه فرمود: «مراقبِ در باش تا کسی بر ما وارد نشود. حسین بن علی علیه السلام آمد و پرید و وارد شد و از شانه پیامبر صلی الله علیه و آله بالا رفت. فرشته به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: آیا او را دوست داری پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آری. فرشته گفت: بی تردید امّت تو او را میکشند و اگر بخواهی مکانی را که در آن جا کشته میشود به تو نشان میدهم. فرشته با دستش چنگ زد و خاک سرخی را نشان پیامبر صلی الله علیه و آله داد. اُمّ سلمه آن خاک را گرفت و در گوشه لباسش پیچید و نگاه داشت. پس ما میشنیدیم که او در کربلا کشته میشود.
۴- الأمالی للطوسی عن سالم بن أبی الجعد عن أنس بن ماإنَّ عَظیما مِن عُظَماءِ المَلایِکَهِ استَأذَنَ رَبَّهُ عز و جلفی زِیارَهِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَأَذِنَ لَهُ فَبَینَما هُوَ عِندَهُ إذ دَخَلَ عَلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام فَقَبَّلَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وأجلَسَهُ فی حِجرِهِ فَقالَ لَهُ المَلَکُ: أتُحِبُّهُ قالَ: أجَل أشَدَّ الحُبِّ! إنَّهُ ابنی. قالَ لَهُ: إنَّ اُمَّتَکَ سَتَقتُلُهُ قالَ: اُمَّتی تَقتُلُ ابنی هذا! قالَ: نَعَم وإن شِیتَ أرَیتُکَ مِنَ التُّربهِ الَّتی یُقتَلُ عَلَیها قالَ: نَعَم فَأَراهُ تُربَهً حَمراءَ طَیِّبَهَ الرّیحِ. فَقالَ: إذا صارَت هذِهِ التُّربَهُ دَما عَبیطا فَهُوَ عَلامَهُ قَتلِ ابنِکَ هذا. قالَ سالِمُ بنُ أبِی الجَعدِ: اُخبِرتُ أنَّ المَلَکَ کانَ میکاییلَ علیه السلام. [۴]
الأمالی طوسی:سالم بن ابی جعد نقل کرد که انس بن مالک برایم گفت: فرشته بزرگی از فرشتگان بزرگ از خدایش عز و جلاجازه زیارت پیامبر صلی الله علیه و آله را خواست. خداوند به او اجازه داد و هنگامی که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بود حسین علیه السلام بر او در آمد. پیامبر صلی الله علیه و آله او را بوسید و در دامانش نشاند. فرشته به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: آیا او را دوست داری فرمود: «آری به شدّت! او فرزند من است. فرشته به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: بی تردید امّت تو او را به زودی میکشند. فرمود: «امّت من این پسرم را میکشند. فرشته گفت: آری و اگر بخواهی خاک جایی را که در آن کشته میشود به تو نشان میدهم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آری!» و فرشته خاک سرخ خوش بویی را به او نشان داد و گفت: هنگامی که این خاک خونِ تازه شد نشانه کشته شدن این فرزندت است. سالم بن ابی جعد گفت: به من خبر دادند که آن فرشته میکاییل بوده است.
۵- مجمع الزواید عن ابن عبّاس:کانَ الحُسَینُ علیه السلام جالِسا فی حِجرِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقالَ جِبریلُ علیه السلام: أتُحِبُّهُ فَقالَ: وکَیفَ لا اُحِبُّهُ وهُوَ ثَمَرَهُ فُؤادی! فَقالَ: أما إنَّ اُمَّتَکَ سَتَقتُلُهُ ألا اُریکَ مِن مَوضِعِ قَبرِهِ فَقَبَضَ قَبضَهً فَإِذا تُربَهٌ حَمراءُ[۵].
مجمع الزواید ـ به نقل از ابن عبّاس ـ: حسین علیه السلام در دامان پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بود که جبرییل پرسید: آیا او را دوست داری پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «چگونه او را دوست نداشته باشم در حالی که میوه دل من است. جبرییل گفت: هان که امّتت او را به زودی میکشند! آیا چیزی از آرامگاهش را نشانت ندهم و مشتی از آن را بر گرفت. خاکی سرخ بود.
۶- المعجم الکبیر عن أبی اُمامه:قالَ رَسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله لِنِسایِهِ: لا تُبکُوا هذَا الصَّبِیَّ ـ یَعنی حُسَینا علیه السلام ـ قالَ: وکانَ یَومَ اُمِّ سَلَمَهَ فَنَزَلَ جِبریلُ علیه السلام فَدَخَلَ رَسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله الدّاخِلَ وقالَ لِاُمِّ سَلَمَهَ: لا تَدَعی أحَدا یَدخُلُ عَلَیَّ فَجاءَ الحُسَینُ علیه السلام فَلَمّا نَظَرَ إلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فِی البَیتِ أرادَ أن یَدخُلَ فَأَخَذَتهُ اُمُّ سَلَمَهَ فَاحتَضَنَتهُ وجَعَلَت تُناغیهِ وتُسَکِّنُهُ فَلَمَّا اشتَدَّ فِی البُکاءِ خَلَّت عَنهُ فَدَخَلَ حَتّی جَلَسَ فی حِجرِ رَسولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله. فَقالَ جِبریلُ علیه السلام: إنَّ اُمَّتَکَ سَتَقتُلُ ابنَکَ هذا فَقالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: یَقتُلونَهُ وهُم مُؤمِنونَ بی! قالَ: نَعَم یَقتُلونَهُ فَتَناوَلَ جِبریلُ تُربَهً فَقالَ: بِمَکانِ کَذا وکَذا. فَخَرَجَ رَسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله قَدِ احتَضَنَ حُسَینا علیه السلام کاسِفَ البالِ [۶] مَهموما فَظَنَّت اُمُّ سَلَمَهَ أنَّهُ غَضِبَ مِن دُخولِ الصَّبِیِّ عَلَیهِ فَقالَت: یا نَبِیَّ اللّه ِ جُعِلتُ لَکَ الفِداءَ! إنَّکَ قُلتَ لَنا لا تُبکوا هذَا الصَّبِیَّ وأمَرتَنی ألّا أدَعَ أحَدا[۷] یَدخُلُ عَلَیکَ فَجاءَ فَخَلَّیتُ عَنهُ. فَلَم یَرُدَّ عَلَیها فَخَرَجَ إلی أصحابِهِ وهُم جُلوسٌ فَقالَ لَهُم: إنَّ اُمَّتی یَقتُلونَ هذا وفِی القَومِ أبو بَکرٍ وعُمَرُ وکانا أجرَأَ القَومِ عَلَیهِ فَقالا: یا نَبِیَّ اللّه ِ یَقتُلونَهُ وهُم مُؤمِنونَ! قالَ: نَعَم وهذِهِ تُربَتُهُ وأراهُم إیّاها.[۸]
المعجم الکبیر ـ به نقل از ابو اُمامه ـ: پیامبر خدا به زنانش فرمود: «این کودک را نگریانید» و مقصودش حسین علیه السلام بود و آن روز نوبت ماندن پیامبر صلی الله علیه و آله نزد اُمّ سلمه بود. جبرییل فرود آمد. پیامبر خدا به درون خانه رفت و به اُمّ سلمه فرمود: «مگذار کسی بر من در آید» امّا حسین علیه السلام آمد و چون به پیامبر صلی الله علیه و آله در اندرون خانه نگریست خواست که داخل شود. امّ سلمه او را گرفت و در کنار خود نگاه داشت و با او سخن میگفت و آرامَش میکرد ولی چون گریه اش شدید شد رهایش کرد و او به اندرون رفت و در دامان پیامبر خدا نشست. جبرییل گفت: امّت تو این پسرت را به زودی میکشند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آنان با آن که به من ایمان دارند او را میکشند. گفت: آری او را میکشند. آن گاه جبرییل خاکی را بر گرفت و گفت: در فلان جا. پیامبر خدا در حالی که حسین علیه السلام را به آغوش گرفته بود پریشان و اندوهگین بیرون آمد و اُمّ سلمه گمان کرد که ایشان از ورود کودک ناخشنود شده است. گفت: ای پیامبر خدا فدایت شوم! تو به ما فرموده بودی: «این کودک را مگریانید» و به من فرمان دادی که نگذارم کسی بر تو در آید و او آمد و من رهایش گذاشتم پیامبر صلی الله علیه و آله به اُمّ سلمه پاسخی نداد و به سوی یارانش که نشسته بودند رفت و به ایشان فرمود: «بی تردید امّتم این را میکشند. میان آن گروه ابو بکر و عمر هم ـ که پرجریت ترین افراد بر پیامبر صلی الله علیه و آله در سؤال کردن بودند ـ حضور داشتند و گفتند: ای پیامبر خدا! با آن که باایمان هستند او را میکشند فرمود: «آری و این خاک قتلگاه اوست» و آن را به ایشان نشان داد.
۷- المعجم الکبیر عن اُمّ سلمه:قالَ لی رَسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله: اِجلِسی بِالبابِ ولا یَلِجَنَّ عَلَیَّ أحَدٌ فَقُمتُ بِالبابِ إذ جاءَ الحُسَینُ علیه السلام فَذَهَبتُ أتَناوَلُهُ فَسَبَقَنِی الغُلامُ فَدَخَلَ عَلی جَدِّهِ فَقُلتُ: یا نَبِیَّ اللّه ِ جَعَلَنِیَ اللّه ُ فِداکَ أمَرتَنی أن لا یَلِجَ عَلَیکَ أحَدٌ وإنَّ ابنَکَ جاءَ فَذَهَبتُ أتنَاوَلُهُ فَسَبَقَنی فَلَمّا طالَ ذلِکَ تَطَلَّعتُ مِنَ البابِ فَوَجَدتُکَ تُقَلِّبُ بِکَفَّیکَ شَییا ودُموعُکُ تَسیلُ وَالصَّبِیُّ عَلی بَطنِکَ قالَ: نَعَم أتانی جِبریلُ فَأَخبَرَنی أنَّ اُمَّتی یَقتُلونَهُ وأتانی بِالتُّربَهِ الَّتی یُقتَلُ عَلَیها فَهِیَ الَّتی اُقَلِّبُ بِکَفّی.[۹]
المعجم الکبیر ـ به نقل از اُمّ سلمه ـ: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود: «جلوی در بنشین و کسی بر من وارد نشود. من جلوی در نشسته بودم که حسین علیه السلام آمد و رفتم که او را بگیرم ولی از من پیشی گرفت و بر جدّش وارد شد. گفتم: ای پیامبر خدا! خدا مرا فدای تو کند! به من فرمان دادی که کسی بر تو وارد نشود و پسرت آمد و رفتم که او را بگیرم ولی از من پیشی گرفت و چون ماندنش در نزد تو طول کشید از در سر کشیدم و دیدم که چیزی را با دستانت این سو و آن سو میکنی و اشکهایت سرازیر شده و کودک بر روی شکمت است پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آری. جبرییل نزد من آمد و به من خبر داد که امّتم او را میکشند و خاکی را که بر آن کشته میشود برایم آورد و این همان است که در کف دستم این سو و آن سو میکنم»
۸- المصنّف لابن أبی شیبه عن اُمّ سلمه:دَخَلَ الحُسَینُ علیه السلام عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وأنَا جالِسَهٌ عَلَی البابِ فَتَطَلَّعتُ فَرَأَیتُ فی کَفِّ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله شییا یُقَلِّبُهُ وهُوَ نایِمٌ عَلی بَطنِهِ فَقُلتُ: یا رَسولَ اللّه ِ تَطَلَّعتُ فَرَأَیتُکَ تُقَلِّبُ شَییا فی کَفِّکَ وَالصَّبِیُّ نایِمٌ عَلی بَطنِکَ ودُموعُکَ تَسیلُ فَقالَ: إنَّ جَبرَییلَ أتانی بِالتُّربَهِ الَّتی یُقتَلُ عَلَیها وأخبَرَنی أنَّ اُمَّتی یَقتُلونَهُ. [۱۰]
المصنَّف ابن ابی شَیبه ـ به نقل از اُمّ سَلَمه ـ: حسین علیه السلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله در آمد و من جلوی در نشسته بودم. به درون سر کشیدم و در کف دست پیامبر صلی الله علیه و آله چیزی دیدم که آن را این سو و آن سو میکرد و حسین علیه السلام بر روی شکم او خوابیده بود. گفتم: ای پیامبر خدا! سَرَک کشیدم و دیدم چیزی را در کف دستت میچرخانی و کودک بر روی شکمت خوابیده است و اشکهایت ریزان است پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «جبرییل خاکی را که او بر آن کشته میشود نزد من آورد و به من خبر داد که امّتم او را میکشند»
۹- الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه) عن عابَینا رَسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله راقِدٌ إذ جاءَ الحُسَینُ یَحبو إلَیهِ فَنَحَّیتُهُ عَنهُ ثُمَّ قُمتُ لِبَعضِ أمری فَدَنا مِنهُ فَاستَیقَظ یَبکی فَقُلتُ: ما یُبکیکَ قالَ: إنَّ جِبریلَ علیه السلام أرانِی التُّربَهَ الَّتی یُقتَلُ عَلَیهَا الحُسَینُ فَاشتَدَّ غَضَبُ اللّه ِ عَلی مَن یَسفِکُ دَمَهُ! وبَسَطَ یَدَهُ فَإِذا فیها قَبضَهٌ مِن بَطحاءء[۱۱]. فَقالَ: یا عایِشَهُ وَالَّذی نَفسی بِیَدِهِ إنَّهُ لَیَحزُنُنی فَمَن هذا مِن اُمَّتی یَقتُلُ حُسَینا بَعدی[۱۲]!
الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه ـ به نقل از عایشه ـ: پیامبر خدا خوابیده بود که حسین به سوی او چهار دست و پا میرفت. او را از ایشان دور کردم. سپس به برخی کارهایم پرداختم که حسین خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله با چشم گریان بیدار شد. گفتم: چه چیزی شما را به گریه انداخته فرمود: «جبرییل خاکی را که حسین بر آن کشته میشود به من نشان داد و خشم خدا بر کسی که خون او را میریزد شدّت گرفته است» و دستش را گشود و یک مشت خاک در آن بود. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای عایشه! سوگند به آن که جانم به دست اوست این موضوع مرا اندوهگین میکند. چه کسی از امّتم حسین را پس از من میکشد»
۱۰- المعجم الأوسط عن عایشه:إنَّ رَسولَ اللّه ِ صلی الله علیه و آله أجلَسَ حُسَینا علیه السلام عَلی فَخِذِهِ فَجاءَهُ جِبریلُ علیه السلام فَقالَ: هذَا ابنُکَ قالَ: نَعَم. قالَ: اُمَّتُکَ سَتَقتُلُهُ بَعدَکَ فَدَمَعَت عَینا رَسولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله. قالَ: إن شِیتَ أرَیتُکَ تُربَهَ الأَرضِ الَّتی یُقتَلُ بِها قالَ: نَعَم فَأَتاهُ جِبریلُ علیه السلام بِتُرابٍ مِن تُرابِ الطَّفِّ.[۱۳]
المعجم الأوسط ـ به نقل از عایشه ـ: پیامبر خدا حسین را بر ران خود نشاند و جبرییل نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت: این پسر توست فرمود: «آری. جبرییل گفت: امّت تو او را پس از تو میکشند. چشمان پیامبر خدا اشکبار شد. جبرییل گفت: اگر بخواهی خاکِ جایی را که در آن کشته میشود به تو نشان میدهم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آری» و جبرییل خاکی از خاکهای طَف را برایش آورد.
۱۱- المعجم الکبیر عن عایشه:إنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام دَخَلَ عَلی رَسولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله فَقالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: یا عایِشَهُ ألا اُعَجِّبُکِ لَقَد دَخَلَ عَلَیَّ مَلَکٌ آنِفا ما دَخَلَ عَلَیَّ قَطُّ فَقالَ: إنَّ ابنی هذا مَقتولٌ وقالَ: إن شِیتَ أرَیتُکَ تُربَهً یُقتَلُ فیها فَتَناوَلَ المَلَکُ بِیَدِهِ فَأَرانی تُربَهً حَمراءَ.[۱۴]
المعجم الکبیر ـ به نقل از عایشه ـ: حسین بن علی بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آمد و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای عایشه! آیا شگفت زده ات نکنم هم اکنون فرشته ای بر من در آمد که تا کنون نزد من نیامده بود و گفت که این پسرم کشته میشود و گفت: اگر بخواهی خاکی را که در آن کشته میشود به تو نشان میدهم. و با دستش از آن جا بر گرفت و خاکی سرخ را به من نشان داد»
۱۲- مسند ابن حنبل عن عایشه أو اُمّ سلمه:إنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قالَ لِاءِحداهُما: لَقَد دَخَلَ عَلَیَّ البَیتَ مَلَکٌ لَم یَدخُل عَلَیَّ قَبلَها فَقالَ لی: إنَّ ابنَکَ هذا حُسَینٌ مَقتولٌ وإن شِیتَ أرَیتُکَ مِن تُربَهِ الأَرضِ الَّتی یُقتَلُ بِها قالَ: فَأَخرَجَ تُربَهً حَمراءَ[۱۵].
مسند ابن حنبل ـ به نقل از عایشه یا اُمّ سلمه ـ: پیامبر صلی الله علیه و آله به یکی از آن دو فرمود: «فرشته ای در خانه بر من در آمد که پیش تر نزد من نیامده بود و به من گفت: این پسرت حسین کشته میشود و اگر بخواهی کمی از خاک سرزمینی را که در آن کشته میشود به تو نشان میدهم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «و او خاکی سرخ بیرون آورد»
۱۳- المعجم الکبیر عن اُمّ سلمه:کانَ الحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهماالسلام یَلعَبانِ بَینَ یَدَیِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فی بَیتی فَنَزَلَ جِبریلُ علیه السلام فَقالَ: یا مُحَمَّدُ! إنَّ اُمَّتَکَ تَقتُلُ ابنَکَ هذا مِن بَعدِکَ فَأَومَأَ بِیَدِهِ إلَی الحُسَینِ علیه السلام فَبَکی رَسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله وضَمَّهُ إلی صَدرِهِ ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله: وَدیعَهٌ عِندَکِ هذِهِ التُّربَهُ فَشَمَّها رَسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله وقالَ: وَیحَ کَربٍ وبَلاءٍ قالَت: وقالَ رَسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله: یا اُمَّ سَلَمَهَ إذا تَحَوَّلَت هذِهِ التُّربَهُ دَما فَاعلَمی أنَّ ابنی قَد قُتِلَ. قالَ: فَجَعَلَتها اُمُّ سَلَمَهَ فی قارورَهٍ [۱۶] ثُمَّ جَعَلَت تَنظُرُ إلَیها کُلَّ یَومٍ وتَقولُ: إنَّ یَوما تُحَوِّلینَ دَما لَیَومٌ عَظیمٌ. [۱۷]
المعجم الکبیر:اُمّ سلمه گفت: حسن و حسین علیهماالسلام پیش روی پیامبر صلی الله علیه و آله در اتاق من بازی میکردند که جبرییل فرود آمد و گفت: ای محمّد! امّت تو این پسرت را پس از تو میکشند. و با دستش به حسین علیه السلام اشاره کرد. پیامبر خدا گریست و او را به سینه اش چسباند. پیامبر خدا سپس به من فرمود: «این خاک نزد تو امانت باشد» و آن را بویید و فرمود: «وای از کرب و بلا. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ای اُمّ سلمه هنگامی که این خاک خون شد بدان که پسرم کشته شده است. اُمّ سلمه آن را در شیشه ای نهاد و هر روز به آن مینگریست و میگفت: روزی که در آن خون خواهی شد روز بزرگی است.
۱۴- الأمالی للطوسی عن زینب بنت جحش:کانَ رَسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله ذاتَ یَومٍ عِندی نایِما فَجاءَ الحُسَینُ علیه السلام فَجَعَلتُ اُعَلِّلُهُ مَخافَهَ أن یوقِظَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فَغَفَلتُ عَنهُ فَدَخَلَ وَاتَّبَعتُهُ فَوَجَدتُهُ وقَد قَعَدَ عَلی بَطنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله… فَجَعَلَ یَبولُ عَلَیهِ فَأَرَدتُ أن آخُذَهُ عَنهُ فَقالَ رَسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله: دَعِی ابنی ـ یا زَینَبُ ـ حَتّی یَفرُغَ مِن بَولِهِ. فَلَمّا فَرَغَ تَوَضَّأَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وقامَ یُصَلّی فَلَمّا سَجَدَ ارتَحَلَهُ الحُسَینُ علیه السلام فَلَبِثَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله بِحالِهِ حَتّی نَزَلَ فَلَمّا قامَ عادَ الحُسَینُ علیه السلام فَحَمَلَهُ حَتّی فَرَغَ مِن صَلاتِهِ فَبَسَطَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَدَهُ وجَعَلَ یَقولُ: أرِنی أرِنی یا جَبرَییلُ. فَقُلتُ: یا رَسولَ اللّه ِ! لَقَد رَأَیتُکَ الیَومَ صَنَعتَ شَییا ما رَأَیتُکَ صَنَعتَهُ قَطُّ قالَ: نَعَم جاءَنی جَبرَییلُ علیه السلام فَعَزّانی فِی ابنِی الحُسَینِ وأخبَرَنی أنَّ اُمَّتی تَقتُلُهُ وأتانی بِتُربَهٍ حَمراءَ[۱۸].
الأمالی طوسی ـ به نقل از زینب بنت جحش ـ: پیامبر صلی الله علیه و آله روزی نزد من آرمیده بود که حسین علیه السلام آمد. من از بیم آن که پیامبر صلی الله علیه و آله را بیدار کند او را سرگرم میکردم که در یک لحظه غفلت من به درون رفت و من در پی او رفتم که دیدم بر شکم پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته… و ادرار میکند. خواستم او را از آن جا بردارم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ای زینب فرزندم را وا گذار که ادرارش را تمام کند. هنگامی که او ادرارش را تمام کرد پیامبر صلی الله علیه و آله وضو گرفت و به نماز ایستاد و چون به سجده رفت حسین علیه السلام بر او سوار شد و پیامبر صلی الله علیه و آله در همان حالت ماند تا حسین علیه السلام فرود آمد و چون برخاست حسین علیه السلام باز گشت و پیامبر صلی الله علیه و آله او را بلند کرد تا از نمازش فارغ شد. آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله دستش را گشود و میفرمود: «ای جبرییل! نشانم بده نشانم بده. من گفتم: ای پیامبر خدا! امروز دیدم کاری را انجام میدهی که تا کنون ندیده بودم انجام دهی. فرمود: «آری. جبرییل نزدم آمد و مرا به خاطر پسرم حسین تسلیت داد و به من خبر داد که امّتم او را میکشند و خاکی سرخ برایم آورد»[۱۹]
۱۵- المستدرک علی الصحیحین عن شدّاد بن عبداللّه عن اُأنَّها دَخَلَت عَلی رَسولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله فَقالَت: یا رَسولَ اللّه ِ إنّی رَأَیتُ حُلما مُنکَرا اللَّیلَهَ قالَ: وما هُوَ قالَت: إنَّهُ شَدیدٌ قالَ: ما هُوَ قالَت: رَأَیتُ کَأَنَّ قِطعَهً مِن جَسَدِکَ قُطِعَت ووُضِعَت فی حِجری. فَقالَ رَسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله: رَأَیتِ خَیرا تَلِدُ فاطِمَهُ إن شاءَ اللّه ُ غُلاما فَیَکونُ فی حِجرِکِ. فَوَلَدَت فاطِمَهُ علیهاالسلام الحُسَینَ علیه السلام فَکانَ فی حِجری کَما قالَ رَسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله فَدَخَلتُ بِهِ یَوما إلی رَسولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله فَوَضَعتُهُ فی حِجرِهِ ثُمَّ حانَت مِنِّی التِفاتَهٌ فَإِذا عَینا رَسولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله تُهَریقانِ مِنَ الدُّموعِ. قالَت: فَقُلتُ: یا نَبِیَّ اللّه ِ! بِأَبی أنت واُمّی! ما لَکَ قالَ: أتانی جِبریلُ علیه السلام فَأَخبَرَنی أنَّ اُمَّتی سَتَقتُلُ ابنی هذا فَقُلتُ: هذا! فَقالَ: نَعَم وأتانی بِتُربَهٍ مِن تُربَتِهِ حَمراءَ. [۲۰]
المستدرک علی الصحیحین ـ به نقل از شدّاد بن عبد اللّه در باره اُمّ فضل: او بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آمد و گفت: ای پیامبر خدا! من شب خواب بدی دیدم. فرمود: «چه خوابی. گفت: خیلی سخت بود. فرمود: «خوابت چیست. گفت: در عالم رؤیا دیدم که گویی قطعه ای از پیکرت قطع شد و در دامان من افتاد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «رؤیای خوبی دیده ای. اِن شاء اللّه فاطمه پسری میزاید که در دامان تو بزرگ میشود. فاطمه علیهاالسلام حسین علیه السلام را به دنیا آورد و او در دامان من بود همان گونه که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرموده بود. روزی او را بر پیامبر خدا در آوردم و در دامانش نهادم. سپس توجّه که کردم دیدم چشمان پیامبر خدا اشکبار است. گفتم: ای پیامبر خدا! پدر و مادرم فدایت! چه شده است فرمود: «جبرییل علیه السلام نزد من آمد و به من خبر داد که امّتم این پسرم را میکشند. من با تعجّب گفتم: این را! و او گفت: آری. و خاکی سُرخگون از خاکهای آن جا برایم آورد»
پی نوشتها:
[۱] کامل الزیارات: ص ۱۲۸ ح ۱۴۳ بحار الأنوار: ج ۴۴ ص ۲۳۶ ح ۲۳ وراجع: کامل الزیارات: ص ۱۲۹ ح ۱۴۵.
[۲] الأمالی للصدوق: ص ۲۰۳ ح ۲۱۹ بحار الأنوار: ج ۴۴ ص ۲۲۵ ح ۵.
[۳] مسند ابن حنبل: ج ۴ ص ۵۲۷ ح ۱۳۷۹۶ وص ۴۸۲ ح ۱۳۵۳۹ نحوه دلایل النبوّه للبیهقی: ج ۶ ص ۴۶۹ صحیح ابن حبّان: ج ۱۵ ص ۱۴۲ ح ۶۷۴۲ المعجم الکبیر: ج ۳ ص ۱۰۶ ح ۲۸۱۳ مسند أبی یعلی: ج ۳ ص ۳۷۰ ح ۳۳۸۹ دلایل النبوّه لأبی نعیم: ص ۵۵۳ ح ۴۹۲ تاریخ دمشق: ج ۱۴ ص ۱۸۹ ح ۳۵۲۱ والخمسه الأخیره نحوه کنز العمّال: ج ۱۳ ص ۶۵۷ ح ۳۷۶۶۹ الأمالی للطوسی: ص ۳۳۰ ح ۶۵۸ إعلام الوری: ج ۱ ص ۹۴ کلاهما نحوه بحار الأنوار: ج ۴۴ ص ۲۳۱ ح ۱۴ وراجع: المناقب لابن شهرآشوب: ج ۴ ص ۵۵.
[۴] الأمالی للطوسی: ص ۳۱۴ ح ۶۳۹ بحار الأنوار: ج ۴۴ ص ۲۲۹ ح ۱۰.
[۵] مجمع الزواید: ج ۹ ص ۳۰۷ ح ۱۵۱۲۹ البدایه والنهایه: ج ۶ ص ۲۳۰ کلاهما نقلاً عن البزّار وراجع: کامل الزیارات: ص ۱۴۴ ح ۱۶۹.
[۶] کاسفُ البال: أی سیّی الحال (لسان العرب: ج ۹ ص ۲۹۹ «کسف.
[۷] ما بین المعقوفین لا یوجد فی المعجم الکبیر وأثبتناه من المصادر الاُخری.
[۸] المعجم الکبیر: ج ۸ ص ۲۸۵ ح ۸۰۹۶ تاریخ دمشق: ج ۱۴ ص ۱۹۱ ح ۳۵۲۴ الأمالی للشجری: ج ۱ ص ۱۸۶ وراجع: سیر أعلام النبلاء: ج ۳ ص ۲۸۹.
[۹] المعجم الکبیر: ج ۳ ص ۱۰۹ ح ۲۸۲۰ الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه): ج ۱ ص ۴۲۴ ح ۴۱۲ مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: ج ۱ ص ۱۵۸ شرح الأخبار: ج ۳ ص ۱۴۲ ح ۱۰۸۴ کلّها نحوه.
[۱۰] المصنّف لابن أبی شیبه: ج ۸ ص ۶۳۲ ح ۲۵۸ مسند إسحاق بن راهویه: ج ۴ ص ۱۳۰ ح ۱۸۹۷ الآحاد والمثانی: ج ۱ ص ۳۰۹ ح ۴۲۸ نحوه کنز العمّال: ج ۱۳ ص ۶۵۷ ح ۳۷۶۶۸.
[۱۱] بَطحاء الوادی: هو تُرابُه وحَصاه السَّهل اللّیِّن (تاج العروس: ج۴ ص۱۳ «بطح.
[۱۲] الطبقات الکبری (الطبقه الخامسه من الصحابه): ج ۱ ص ۴۲۷ ح ۴۱۴ تاریخ دمشق: ج ۱۴ ص ۱۹۵ ح ۳۵۳۴ کنز العمّال: ج ۱۲ ص ۱۲۷ ح ۳۴۳۱۸.
[۱۳] المعجم الأوسط: ج ۶ ص ۲۴۹ ح ۶۳۱۶ مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: ج ۱ ص ۱۵۹ کنز العمّال: ج ۱۲ ص ۱۲۳ ح ۳۴۲۹۹ الأمالی للطوسی: ص ۳۱۶ ح ۶۴۲ شرح الأخبار: ج ۳ ص ۱۳۴ ح ۱۰۷۴ کلاهما نحوه.
[۱۴] المعجم الکبیر: ج ۳ ص ۱۰۷ ح ۲۸۱۵ کنز العمّال: ج ۱۲ ص ۱۲۸ ح ۳۴۳۲۳.
[۱۵] مسند ابن حنبل: ج ۱۰ ص ۱۸۰ ح ۲۶۵۸۶ تاریخ دمشق: ج ۱۴ ص ۱۹۳ ح ۳۵۳۱ البدایه والنهایه: ج ۸ ص ۱۹۹.
[۱۶] القَوَاریر: أوانی من زجاج فی بیاض الفضّه. وواحده القواریر: قاروره (تاج العروس: ج ۷ ص ۳۸۱ «قرر.
[۱۷] المعجم الکبیر: ج ۳ ص ۱۰۸ ح ۲۸۱۷ تهذیب الکمال: ج ۶ ص ۴۰۸ تهذیب التهذیب: ج ۱ ص ۵۸۹ تاریخ دمشق: ج ۱۴ ص ۱۹۲ ح ۳۵۲۸ وفیها «ریح» بدل ویح.
[۱۸] الأمالی للطوسی: ص ۳۱۶ ح ۶۴۱ کشف الغمّه: ج ۲ ص ۲۶۹ شرح الأخبار: ج ۳ ص ۱۳۵ ح ۱۰۷۵ عن زینب بنت جحش عن اُمیمه بنت عبد المطّلب بحار الأنوار: ج ۴۴ ص ۲۲۹ ح ۱۱ المعجم الکبیر: ج ۲۴ ص ۵۴ ح ۱۴۱ تاریخ دمشق: ج ۱۴ ص ۱۹۵ ح ۳۵۳۵ کلاهما نحوه و راجع: هذه الموسوعه: ج ۳ ص ۱۹۴ (إنباؤه زینب بنت جحش بشهادته)
[۱۹] ر. ک: ص ۱۹۵ (خبر دادن به زینب بنت جحش از شهادت او)
[۲۰] المستدرک علی الصحیحین: ج ۳ ص ۱۹۴ ح ۴۸۱۸ دلایل النبوّه للبیهقی: ج ۶ ص ۴۶۹ تاریخ دمشق: ج ۱۴ ص ۱۹۶ ح ۳۵۳۷ مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: ج ۱ ص ۱۵۹ الإرشاد: ج ۲ ص ۱۲۹ عن عبداللّه بن شدّاد دلایل الإمامه: ص ۱۷۹ الملهوف: ص ۹۱ کشف الغمّه: ج ۲ ص ۲۱۹ کلاهما نحوه إعلام الوری: ج ۱ ص ۴۲۶ بحار الأنوار: ج ۴۴ ص ۲۳۸ ح ۳۰ وراجع: مثیر الأحزان: ص ۱۶.
//

