غیرت امام رضا (علیه السلام) نسبت به حضرت زینب (سلام الله علیها)
«أَنَّهُ کَانَ بِخُرَاسَانَ اِمْرَأَهٌ تُسَمَّى زَیْنَبَ فَادَّعَتْ أَنَّهَا عَلَوِیَّهٌ مِنْ سُلاَلَهِ فَاطِمَهَ عَلَیْهَا السَّلاَمُ وَ صَارَتْ تَصُولُ عَلَى أَهْلِ خُرَاسَانَ بِنَسَبِهَا فَسَمِعَ بِهَا عَلِیٌّ اَلرِّضَا عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَلَمْ یَعْرِفْ نَسَبَهَا….»
(بحار الأنوار جلد۴۹,صفحه۶۱)
در دوران حکومت مامون، زنی به نام زینب مدّعی بود که از ذرّیه حضرت فاطمه زهراء(علیها السلام) می باشد و با این روش از مؤمنین پول می گرفت و بر دیگران فخر و مباهات می ورزید.
وقتی حضرت علی بن موسی الرّضا(علیهما السلام) این خبر را شنید، آن زن را احضار نمود؛ و سپس تکذیبش کرد و فرمود: این زن، دروغ گو و سفیه است، زن در کمال وقاحت به امام(علیه السلام) گفت: همان طور که تو اصل و نسب مرا تکذیب و ردّ می نمائی، من نیز سیادت و نسب تو را تکذیب می کنم.
حضرت رضا (علیه السلام) به ناچار، جریان را برای مأمون بازگو نمود و چون زینب کذّابه را نزد خلیفه آوردند، حضرت فرمود: این زن دروغ می گوید؛ و او از نسل حضرت علی و فاطمه زهراء(علیهما السلام) نمی باشد.
بعد از آن، اظهار نمود: چنانچه او راست و حقّ می گوید، او را نزد درّندگان بیندازید، تا حقیقت ار بر همگان روشن شود؛ چون درّندگان به نسل زهراء(علیها السلام) گزندی نمی رسانند.
هنگامی که زن چنین مطلبی را شنید، گفت: اوّل خودت نزد درّندگان برو، اگر حقّ با تو بود که سالم بیرون می آئی.
حضرت بدون آن که سخنی بگوید برخاست و به سمت محلّی که درّندگان در آنجا جمع آوری شده و نگه داری می شدند، حرکت نمود.
ماءمون(علیه لعنه) به حضرت گفت: یاابن رسول اللّه! (صلی الله علیه وآله) کجا می روی؟
امام(علیه السلام) فرمود: سوگند به خدا، باید نزد درّندگان بروم تا حقیقت امر ثابت گردد؛ پس هنگامی که حضرت وارد آن محلّ شد و نزدیک درّندگان رسید، تمامی آن حیوانات متواضعانه روی دُم های خود نشستند و حضرت کنار یکایک آن ها آمد و دستی بر سرشان کشید و آن ها را نوازش نمود و سپس با سلامتی خارج گردید.
آن گاه به خلیفه فرمود: اکنون این زنِ دروغ گو را نزد آن ها بفرست تا دروغ او برای عموم روشن گردد.
و چون ماءمون از آن زن خواست تا به سمت درّندگان برود؛ زن ملتمسانه از رفتن به آن محلّ خودداری میکرد، تا آن که خلیفه دستور داد تا او را به اجبار وارد آن محلّ کرده و رهایش نمایند.
با ورود زینب به داخل آن محلّ، درّندگان از هر طرف حمله کرده و او را دریدند و بدون آن که خونی بر زمین ریخته شود، نابودش کردند و نامش به عنوان زینب کذّابه معروف گردید.
از این داستان نکاتی فهمیده میشود؛
نکته اوّل، زینب کبری(علیها السلام) نه امروز برای ما، بلکه در قرن دوم چنان عظمتی پیدا کرده، اگر کسی بخواهد ادّعا کند من زن بافضیلتی در جامعه هستم میگوید: من زینب کبری(علیها السلام) هستم ، مثل ایت است که امروز بعضیها ادّعا میکنند من امام زمان(علیه السلام) هستم، کسی ادّعا نمیکند من فردی عادی هستم. کسی را ادّعا میکنند که محیّر العقول است، شگفتانگیز است، دستنیافتنی و بینظیر است. او میگوید: من زینب(علیها السلام) هستم که از دنیا نرفتم و به معجزهی الهی زنده ماندم. ادّعای آن خصم نشان از عظمت زینب کبری(علیها السلام) است.
نکتهی دوم این است که امام(علیه السلام) میفرماید اگر زینب باشی، احترام و کرنش عالم ملک و ملکوت داری، شیر نمیتواند به تو غلبه کند، احترام تو را حفظ میکند.
نکتهی سوم این است که درندگان کربلا به اندازهی حیوان هم نمیفهمیدند، اگر حیوان بود حرمت زینب(علیها السلام) را حفظ میکرد. کسانی که در کوفه حرمت را حفظ نکردند، حیوان هم نبودند. از این دست عبارات و نکات در مورد زینب کبری(علیها السلام) در تاریخ فراوان است.
اگر ایشان نبود، امروز کسی خبر نداشت در کربلا چه اتّفاقی افتاده است. چه میشود راجع به آن بانو گفت؟ آن کسی که همه چیز خود را داد، تا از امام زمانش دفاع کند.


https://shorturl.fm/EwWw7