درد سر، بین گذر، چند نفر، یک مادر،
شده هر قافیه ام یک غزل درد آور
ای که از کوچه ی شهر پدرت میگذری،
امنیت نیست، از این کوچه به سرعت بگذر
دیشب از داغ شما فال گرفتم، آمد:
“دوش میآمد و رخساره…” نگویم، بهتر
من به هر کوچه ی خاکی که قدم بگذارم
نا خود آگاه به یاد تو میافتم، مادر
چه شده؟ قافیه ها باز به جوش آمدهاند:
دم در، فضه خبر، مادر و در، محسن پر…
کاظم بهمنی
///

