میرزا مهدی اصفهانی (ره) -2

آیت‌الله میرزا مهدی اصفهانی استاد حضرات آیات بهجت فومنی و وحید خراسانی در اوایل سال 1303 قمری در اصفهان به دنیا آمد، در 9 سالگی سایه پر مهر پدر را از دست داد، ولی همچنان به تحصیل علوم دینی خود ادامه داد و مقدمات را در حوزه علمیه اصفهان آموخت.

سپس در 12 سالگی، برای ادامه تحصیل، عازم نجف اشرف شد و به سفارش آیت‌الله حاج آقا رحیم ارباب، نزد آیت‌الله سید اسماعیل صدر، زانوی شاگردی به زمین زد.

سپس او در علم اصول از محضر میرزای نایینی و در فقه از محضر سید محمد کاظمی یزدی، بهره‌های وافری برد و در سیر و سلوک نیز، از محضر مرحوم سید احمد کربلایی، شیخ محمد بهاری همدانی، سید علی قاضی و سید جمال الدین گلپایگانی، بهره‌مند شد.

پس از تکمیل تحصیلات خود، در سال 1340 قمری به ایران بازگشت و در مشهد مقدس اقامت کرد و در آن جا عمر مبارک خود را وقف تدریس و تحقیق و نشر معارف اسلامی و تربیت نفوس مستعد پرداخت.

بیشتر شاگردان ایشان از بزرگان حوزه علمیه خراسان بودند که سال‌ها در درس آقا بزرگ حکیم شهیدی، حاجی فاضل خراسانی، شیخ اسدالله عارف یزدی و دیگر استادان فلسفه و عرفان، شرکت کرده بودند.

سرانجام آن عالم ربانی و عارف فرزانه، در نوزهم ذی‌الحجه سال 1365 قمری، به سرای جاوید شتافت و پیکر مطهر او پس از تشییعی عظیم، در صحن مطهر حضرت رضا(علیه السلام) در دارالضیافه، به خاک سپرده شد.

*میرزا اصفهانی و زیارت قبور تمامی ائمه در ساعت انتهایی شب

در ادامه به نمونه‌ای از کرامت آیت‌الله میرزا مهدی اصفهانی از کتاب «نامداران مکاشفه و کرامت» نوشته حجت‌الاسلام حمیداحمدی جلفایی اشاره می‌شود:

از حجت‌الاسلام عباسعلی جوادی نقل شده است:

در اوایل تحصیلم در مشهد مقدس، میرزای اصفهانی در حمام سکته کردند، جنازه ایشان را به منزل منتقل کردند و به دستور پزشک، تشییع جناره را یک روز به تأخیر انداختند.

روز بعد، عده‌ای از طلاب حوزه علمیه مشهد، به محل جنازه آمدند و تختی را گذاشته و بدن ایشان را غسل دادند، برخی از علما و مدرسان حوزه علمیه مشهد از قبیل آیت‌الله نهاوندی، حاج شیخ مجتبی قزوینی، میرزا جواد آقا تهرانی و آقای صدرزاده نیز حضور داشتند.

بعد از آماده شدن جنازه، آیت‌الله حاج سید یونس اردبیلی - از مراجع تقلید خراسان، که در بالا سر حضرت رضا (علیه السلام) نماز جماعت می‌خواند - آمد و بر بالای چهار پایه‌ای ایستاد و سخنرانی کرد و گفت: آقایان طلاب! توجه کنید من یک خاطره‌ای دارم از مرحوم میرزا که تا به حال، حق ابراز و اظهار آن را نداشتم، اما الان آن را برای شما می‌گویم:

در یکی از شب‌های سرد زمستان، از منزل بیرون آمدم تا طبق معمول هر شب، به حرم حضرت رضا(علیه السلام) بروم. از طرف بالا خیابان - خیابان شیرازی فعلی - می‌رفتم، چون ساعت نداشتم، احساس کردم که خیابان خلوت است و هنوز اذان صبح نشده است مردد بودم که به منزل برگردم یا به طرف حرم بروم تا این که دیدم آقایی عبا به سر کشیده به طرف حرم می‌رود با خودم گفتم: این آقا می‌داند که ساعت چند است و به حرم می‌رود، من هم پشت سر آن آقا رفتم. وقتی ایشان به در بستِ بالا رسید، درب باز شد و من هم رفتم. به در صحن کهنه رسید و آن درب نیز باز شد و من هم پشت سر ایشان رفتم، به در حرم رسید و درب باز شد و من هم پشت سر ایشان رفتم، وقتی ایشان وارد حرم شد و عبا را از سر برداشت و به دوش کشید و کفش‌ها را برداشت، همین که صورت را برگرداند، مرا دید و گفت: سید یونس! تو این جا چه می‌کنی؟

گفتم: آقا! من از بالا خیابان، پشت سر شما بودم.

فرمود: تا من زنده‌ام، راضی نیستم این راز را فاش کنید. حالا دلت می‌خواهد به مزارهای دیگر ائمه(علیه السلام) بروی و زیارت کنی؟

گفتم: بله.

آن‌گاه او مرا با قدرت طی الارض خودش، به مدینه، نجف، کاظمین، سامرا و کربلا برد و در حرم سیدالشهدا(علیه السلام) بودیم که نزدیک اذان صبح بود و مرحوم میرزا رو کرد به من و گفت: برگردیم که شما به نماز صبح برسید.

یک وقت نگاه کردم، دیدم در بالای سر حضرت رضا(علیه السلام) قرار داریم و من نماز صبح را با جماعت خواندم.



فازس