بررسی فصل اول کتاب مکتب در فرآیند تکامل – قسمت سوم

چکیده: در مقالات قبلی برخی از گزاره‌های فصل اول کتاب را نقد و بررسی کردیم. در این قسمت گزاره‌های دیگری از فصل اول کتاب را بررسی می‌کنیم. نویسنده در این قسمت ادعا می‌نماید که نظریه عصمت توسط هشام بن حکم بوجود آمد تاثیر قابل توجهی در پذیرش نگرش جدید به امامت داشت. همچنین نویسنده به نحوه شکل گیری جریان واقفیه پرداخته است. در این نوشتار مستندات تاریخی نویسنده در این باره بررسی شده است.

مولف در صفحه ۳۸ کتاب می‌نویسد که پس از خود داری امام صادق علیه از شرکت در قیام علیه بنی امیه رفته رفته تغییری در طرز فکر شیعیان نسبت به مقام امامت ایجاد شد و آن اینکه امام صرفا به عنوان دانشمند ترین فرد در خانواده پیامبر وضیفه اش صرفا بیان حلال و حرام و تفسیر قرآن و بیان اعتقادات است. تاکیدی که قبلا بر نقش سیاسی امام می‌شد، اکنون بر نقش مذهبی و علمی وی صورت می‌گرفت.

این نکته که شیعیان می‌دانستند نقش امام بیان معارف دین است حرف درستی است، اما اینکه تشکیل حکومت عدل جزء وظایف امام نیست چندان حرف صحیحی نیست. روایات نشان می‌دهد که ائمه نسبت به حکومت کاملا موضع داشته و صریحا حکومت خلفا را نامشروع می‌دانستند و آن را یکی از شیون امامت می‌دانستند. برای مثال وقتی فردی به امام باقر مراجعه می‌کند و می‌گوید حکومت از من خواسته است که من"عریف"قوم خود شوم چون فرد شناخته شده ای در شهر خودم هستم، امام به او می‌فرمایند که قبول نکن چون آنها از تو انتظارات خلاف شرع خواهند داشت و این حکومت غیر مشروع است. (رجال کشی – عقبه بن البشیر الاسدی – ص ۲۰۴) فرد دیگری می‌گوید من نذر کرده ام که جهاد بروم و الان چکار کنم؟ حضرت به او می‌گویند با اینها (حکومت بنی امیه) جهاد نرو اما چون حفظ مرزهای اسلامی واجب است برو و مرزبانی کن. در بحار ج ۴۲ صفحه ۴۴، وقتی درباره ازدواج امیر المومنین علیه السلام با خوله حنفیه از امام باقر علیه السلام سوال شد، امام صریحا می‌فرمایند که امیر المومنین علیه السلام حکومت خلفا را مشروع نمی‌دانست و ایشان از برادر خوله حنفیه اجازه گرفتند و به عنوان اسیر با او رفتار نکردند. این گونه سوالات نشان می‌دهد که حکومت از نظر شیعیان مشروع نبوده است.

مولف در همین راستا ادعا می‌کند که:"نظریه عصمت که اولین بار توسط هشام بن حکم پیشنهاد شد و مساهمت و مدد شایانی به پذیرفته شدن نظر فوق نمود."(ص ۳۹) اولا مولف مشخص نکرده که بر اساس چه مدرک ومستندی هشام اولین فرد بوده است که چنین نظریه ای داده است. آیا منظور این است که عصمت در زمان ائمه قبلی مطرح نبوده است و شیعیان به عصمت معتقد نبودند؟ شاید منظور مولف اشاره به سخن ابن عمیر باشد که گفته است هیچ کس به مانند هشام مسئله عصمت را برای من واضح و روشن ننمود. (امالی صدوق – مجلس الثانی والتسعون – حدیث ۵). اگرچه هشام بن حکم نقش ویژه ای در تدوین مسائل کلامی تشیع داشته است، اما این به این معنی است که او این نظریه را شخصا پیشنهاد داده است چنانکه اصحابی که متقدم بر هشام بوده اند به مسئله عصمت قایل بوده اند. ضمن اینکه روایات بسیاری از ائمه در این باره رسیده است که به هیچ وجه نشان نمی‌دهد که این مسئله ابداع هشام بوده است. اتفاقا اگر دقت کنیم می‌بینیم که حتی استدلال به اظطرار به حجت بوسیله عصمت مطرح شده است. به این معنی که مردم قبول داشتند که دین را باید از یک منبع بدون خطا گرفت و چون نمی‌توان آن منبع را شناسایی کرد نیاز به نص می‌باشد. بنابراین لزوم عصمت قبل از منصوص بودن مطرح بوده است. برای مثال روایت ج۱ کافی صفحه ۱۸۹ از قول منصور بن حازم همین مطلب را به وضوح نشان می‌دهد. او به امام عرض می‌کند که رسول خدا حجت بر خلق او بود. حجیت وقتی معنا دارد که طرف حق را بگوید و گرنه در صورتیکه حجت اشتباه کند، دیگر حجیت معنا نخواهد داشت. او سپس می‌گوید چون در بین امت درباره تفسیر قرآن اختلاف هست پس باید کسی باشد که خود مرتکب خطا نشود و تفسیر صحیح قرآن و عقاید را بیان کند. وسپس می‌گوید ائمه پس از پیامبر حجت بر خلق هستند و طاعت آنها مفترض است. یعنی تلقی کسی مثل منصور بن حازم این بوده که باید دین و عقاید و تفسیر قران را از یک منبع صحیحی دیافت کرد تا طاعت آن منبع بر انسان مفترض باشد.

و یا در کتاب بحار ج ۲۳ ص ۴۲ در باب اظطرار به حجت روایاتی از ائمه نقل می‌کند که نشان دهنده این است که همانطور که پیامبر حق می‌گفته است و درآن خطا راهی نداشته است برای ائمه هم اینگونه بوده است. مثلا در ص ۴۲ – ۴۳ قال علی علیه السلام لرسول الله صلی الله علیه وآله: یا رسول الله أمنا الهداة أم من غیرنا؟ قال: لا، بل منا الهداة إلی یوم القیامة بنا استنقذهم الله من ضلالة الشرک، وبنا یستنقذهم الله من ضلالة الفتنة، وبنا یصبحون إخوانا بعد الضلالة. (ترجمه: خداوند بوسیله ما مردم را از ضلالت شرک و فتنه نجات می‌دهد و بوسیله ما آنها با یکدیگر برادر می‌شوند پس از آنکه در گمراهی بودند) در این روایت هدایت وقتی معنا خواهد داشت که خود امام دچار خطا نشود. و یا در روایت زیر که امام رضا علیه السلام آنرا بصورت روایت از پیامبر نقل می‌کنند: (بحار الأنوار - العلامة المجلسی - ج ۲۵ - ص ۱۹۳) حدثنی سیدی علی بن موسی الرضا علیه السلام عن آبایه (۲) عن علی علیهم السلام عن النبی صلی الله علیه وآله أنه قال: من سره أن ینظر إلی القضیب الیاقوت الأحمر الذی غرسه الله عز وجل بیده ویکون متمسکا به فلیتول علیا و الأیمة من ولده، فإنهم خیرة الله عز وجل وصفوته وهم المعصومون من کل ذنب و خطییة. (هر کس دوست دارد به شاخه یاقوت سرخی که خداوند در بهشت قرار داده نگاه نماید پس باید ولایت علی و امامان از فرزندانش را بپذیرد چرا که آنان برگزیدگان هستند و خداوند آنها را معصو م از گناه و اشتباه قرار داده است) که در اینجا صریحا اشاره به عصمت می‌کنند. و یا در ج۲۵ ص ۱۹۳ به نقل از امام سجاد علیه السلام: قال: الامام منا لا یکون إلا معصوما، ولیست العصمة فی ظاهر الخلقة فیعرف بها، فلذلک لا یکون إلا منصوصا. در اینجا امام می‌فرمایند عصمت چیزی نیست که بتوان از ظاهر و چهره فرد تشخیص داد بلکه بجز نص چیز دیگری نمی‌تواند معرف معصوم باشد. منظور از آوردن این روایات این است که نشان دهیم بحث عصمت کاملا سابقه داشته و حرف نو و جدیدی نبوده که توسط هشام بن حکم ابداع شود.

حتی برخی از اصحاب ائمه قایل به اجماع در اصل عصمت شده اند. چنانکه حسین بن سعید اهوازی از معاصرین امام حسن عسکری علیه السلام و از مشایخ کلینی می‌گوید هیچ خلافی بین علمای ما نیست که ائمه معصوم هستند. لا خلاف بین علماینا فی انهم علیهم السلام معصومون من کل قبیح مطلقا. (کتاب الزهد – ص ۷۴). اگر حداقل عده ای از اصحاب متقدم قایل به عصمت نبودند او نمی‌توانست با این قاطعیت ادعای اجماع کند. حتی حدیث ثقلین از احادیثی است که از آن برای اثبات عصمت استفاده شده است. برخی علمای اهل سنت به استناد این حدیث امت را معصوم می‌دانند به این معنا که تا زمانی که امت به ثقلین تمسک نماید از انحراف و ضلالت مصون خواهد بود. مثلا سیوطی در یکی از آثارش در مقدمه می‌گوید:"الحمد لله الذی وعد هذه الامه محمدیه فی العصمه من الضلاله ما ان تمسک بکتابه..." بنابراین مفهوم عصمت از زمان پیامبر وجود داشته است.

نکته دیگری که مولف در کتاب اشاره کرده است این است که شیعیان رفته رفته برای امام جایگاه علمی را جایگزین جایگاه سیاسی قرار دادند و امام را به عنوان کسی که باید علم دین را از او دریافت کرد می‌شناختند. در حالیکه ائمه از همان روز اول به مقام علمی خود اشاره می‌کردند. حدیث معروفی است که با نقلهای مختلف آمده است و شیخ صدوق از اصبغ بن نباته در کتاب توحید روایت می‌کند که در روز اولی که امیر مومنان به خلافت رسیدند خطبه ای خواندند و سپس به سینه خود اشاره کردند و فرمودند:".. یا معشر الناس سلونی قبل ان تفقدونی هذا سفط العلم...هذا ما زقنی رسول الله زقا زقا..."(توحید صدوق - ص ۳۰۵) خزانه علم اینجاست. تعبیری دارند که این علمی است که رسول الله ذره ذره به من خورانده است. به عبارت دیگر می‌فرمایند که شکل کار ما در مقایسه با خلفای قبلی جور دیگری است. بنابراین ائمه از همان ابتدا اصحاب خود را به جایگاه علمی خود متوجه می‌کردند.

در صفحه ۴۰ و ۴۱ مولف مدعی می‌شود که حدیثی دهان به دهان در زمان امام کاظم علیه السلام نقل می‌شد که هفتمین امام قایم آل محمد خواهد بود و پس از زندانی شدن وشهادت آن حضرت عده ای قایل به غیبت ایشان شده و مدعی شدند که آن حضرت ظهور خواهد فرمود و زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد. به این ترتیب جریان واقفیه شکل گرفت و تا مدتها بسیاری از شیعیان را به خود مشغول داشت. ادعای نویسنده این است که علت اصلی شکل گیری واقفیه احادیثی بود که درباره قایم بودن امام کاظم علیه السلام نقل شده بود. در زمان امام کاظم علیه السلام جامعه شیعه گسترش زیادی پیدا کرد و در زمان ایشان نهاد وکالت شکل گرفت. علت اصلی آنهم شرایط خفقان و امنیتی زمان بنی عباس بود و لازم بود نهادی به منظور رسیدگی به سوالات و مسائل مالی شیعیان شکل گیرد. ضمن اینکه باید تذکر داد چنین نیست که افرادی که به عنوان وکیل معرفی می‌شدند صرفا امین مالی بوده اند بلکه جایگاه علمی هم داشتند و ائمه آنها را از لحاظ علمی توثیق می‌کردند.

پس از اینکه امام کاظم به زندان رفتند اختلافاتی بین وکلا ایجاد شد که به ماجرای وقف معروف شده است. روایات بسیاری نقل شده است که سران واقفیه انگیزه مالی داشتند و چون مقادیر زیادی مال در دست آنها جمع شده بود و حاضر نبودند که آنرا به امام رضا علیه السلام بر گردانند، قایل به زنده بودن امام کاظم علیه السلام و غیبت ایشان شدند. خود مولف نیز این جریان را در فصل سوم نقل کرده و صحت آنرا تایید می‌کند.

یکی از شبهات واقفیه که ظاهرا زیاد بر آن تبلیغ می‌کردند این بود که امام رضا علیه السلام در زمانی که به امامت رسیدند هنوز فرزند پسر نداشتند و واقفیه با استناد به این موضوع چنین تبلیغ می‌کردند که ایشان امام بر حق نیست. اما پس از تولد امام جواد علیه السلام بسیاری از کسانی که به واقفیه پیوسته بودند برگشتند و تقریبا در میان شیعه منزوی شدند. متن دو روایت زیر به خوبی این جریان تاریخی را نشان می‌دهد:

کافی ج ۱ - ص ۳۲۰ عن الحسین بن بشار قال: کتب أبن قیاما إلی أبی الحسن علیه السلام کتابا یقول فیه: کیف تکون إماما ولیس لک ولد؟ چگونه شما امام هستید در حالیکه فرزندی ندارید؟ فأجابه أبو الحسن الرضا علیه السلام - شبه المغضب -: وما علمک أنه لا یکون لی ولد والله لا تمضی الأیام واللیالی حتی یرزقنی الله ولدا ذکرا یفرق به بین الحق والباطل. ابن قیاما الواسطی یکی از سران واقفیه بوده است. تعبیر امام جالب است که خداوند فرزندی به من عطا خواهد کرد که بوسیله او بین حق و باطل جدایی خواهد اندخت.

ویا روایت کافی - ج ۱ - ص ۳۲۱ عن أبی یحیی الصنعانی قال: کنت عند أبی الحسن الرضا علیه السلام فجیی بابنه أبی جعفر علیه السلام وهو صغیر، فقال: هذا المولود الذی لم یولد مولود أعظم برکة علی شیعتنا منه. امام می‌فرمایند که مولودی با برکت تر از این بر شیعیان ما نیامده است. این روایات نشان می‌دهد که با بدنیا آمدن امام جواد علیه السلام جریان وقف بسیار تضعیف شد.

شیخ طوسی در کتاب غیبت خودش بابی را در رد واقفیه دارد و در آنجا تمامی احادیثی را که به نوعی مورد استناد واقفیه قرار گرفته مورد بررسی و نقد قرار داده است که علاقه مندان می‌توانند به آن رجوع نمایند. در یکی دو روایتی که مورد استناد مولف قرار گرفته است این عبارت آمده است که: ان الله یقدم ما یشاء و یوخر ما یشاء. که خود این عبارت نشان دهنده این است که اگر هم قرار بوده است که امام کاظم علیه السلام قیام نمایند در این امر بداء رخ داده و به تاخیر افتاده است. (الاصول السته عشر – اصل محمد بن المثنی الحضرمی - ص ۹۱). در کتاب رجال ابن داوود تعداد افراد واقفیه را حدود ۶۶ نفر ذکر کرده است که بسیار کمتر از شاگردان ائمه است. بنابراین نمی‌توان به اتکای چند روایت فوق قایل شد که اکثریت مردم به جریان واقفیه متمایل بودند و یا اینکه بسیاری از مردم انتظار ظهور امام کاظم علیه السلام را می‌کشیدند و یا وفات ایشان را باور نمی‌کردند.


 



فطرت