در میان انبوه مسائل مذهبی گاه سخن از مطالبی می‌شود که ظاهری بسیار زیبا و فریبنده دارند اما در حقیقت خالی ازهر حقیقت و ریشه علمی هستند. همین امر موجب بروز شبهات متعدد و سوالات بی پاسخی می‌شود که طبعا توجیهات فراوانی را نیز به دنبال خواهد داشت. یکی از این موارد قابل بحث، «زمینه سازی ظهور توسط منتظران امام دوازدهم» است.

دلایل نفی زمینه سازی ظهور

در حالت کلی برای اثبات و یا نفی یک موضوع معمولا دلایل را به دو دسته عقلی و نقلی تقسیم می‌کنند. موضوع زمینه سازی امر ظهور چون یکی از موضوعات مربوط به وقایع زمان امام دوازدهم است و موردی است که فقط از طریق نقل به ما رسیده وعقل هیچ عاقلی نمی‌تواند از این وقایع پرده برداری کند برای اثبات آن هیچ ادله عقلی کاربرد ندارد و هر گونه اظهار نظری در این مورد خارج ازحوزه کشف عقلانی است مگر این که برداشت جمعی عقلی از مجموعه منقولات در این زمینه برای کسی حاصل شود که از دید ما چنین موضوعی باید بر اساس نقل مستقیم ادله روایی صورت پذیرد که در حقیقت، ادله همان ادله نقلی خواهند بود. پس از ذکر این مطلب که برای اثبات زمینه سازی ظهور راهی جز ادله نقلی نیست به ذکر دلایل خود پرداخته و عدم امکان زمینه سازی ظهور توسط منتظران را بیان می‌کنیم.

دلیل اول

کسی زمینه را برای ظهور امام می‌تواند مهیا کند که علت واقعی ظهور(که خدا سرانجام به خاطر آن اذن می‌دهد) و بلکه علت غیبت امام از جامعه و مردم را بداند.
اما طبق روایات رسیده کسی آگاه به علت ظهور وبلکه علت غیبت نیست تا با ایجاد عوامل ظهور ومرتفع کردن عوامل غیبت زمینه ساز ظهور شود. محدث بزرگوار مرحوم شیخ صدوق در کتاب گران قدر ((کمال الدین وتمام النعمه)) از عبدالله بن فضل هاشمی نقل فرموده است که گفت از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که فرمودند:

إن لصاحب هذا الامر غیبة لابد منها یرتاب فیها کل مبطل،

همانا برای صاحب این امر غیبتی است که قطعا واقع می‌شود، در آن اهل باطل به شک و تردید می‌افتند.
راوی گوید: علت آن را از حضرت پرسیدم. فرمودند:

لامر لم یؤذن لنا فی کشفه لکم

به خاطر چیزی که اجازه پرده برداری از آن را به ما نداده اند.
راوی می‌گوید: پرسیدم: حکمت غیبت ایشان چیست؟ فرمودند:

وجه الحکمة فی غیبته وجه الحکمة فی غیبات من تقدمه من حجج الله تعالی ذکره، إن وجه الحکمة فی ذلک لا ینکشف إلا بعد ظهوره کما لا ینکشف وجه الحکمة لما أتاه الخضر علیه السلام من خرق السفینة، وقتل الغلام، وإقامة الجدار، لموسی علیه السلام إلا وقت افتراقهما.

حکمت غیبت ایشان، همان حکمت غیبت‌های حجت‌های خداوند متعال پیش ازایشان است. حکمت این امر، جز پس از ظهور ایشان روشن نمی‌شود. همان گونه که حکمت کارهای حضرت خضر - سوراخ کردن کشتی و کشتن پسر بچه و تعمیر دیوار - برای حضرت موسی تا وقت جدا شدن ایشان از یکدیگر روشن نشد.

در پایان حدیث با تأکید بر سر بودن علت غیبت امام زمان فرمودند:

یا ابن الفضل إن هذا الامر أمر من أمر الله، و سر من سر الله، و غیب من غیب الله و متی علمنا أنه عزوجل حکیم، صدقنا بأن أفعاله کلها حکمة، وإن کان وجهها غیر منکشف لنا (۱)

ای پسر فضل! همانا این امر(غیبت امام عصر)، یک کار خدایی و رازی از رازهای خداوند و از مصادیق غیب الهی است وما وقتی خداوند عز وجل را حکیم دانستیم تصدیق می‌کنیم که همه کارهای او از روی حکمت است، هر چند که حکمت آن ها برای ما روشن نباشد.

با توجه به حدیث یاد شده هیچ کس نمی‌تواند ادعا کند که علت غیبت امام ازجامعه را می‌داند چون امام ششم به صراحت فرموده اند که ما اذن به بیان آن نداریم و این سری است از جانب خدا که پیش ازظهور هم مکشوف نمی‌شود.

حال سوال این است: آیا زمینه سازی برای ظهور امام، بدون دانستن و مرتفع کردن علت پنهانی او از مردم امکان پذیر است؟! و آیا می‌شود بدون دانستن علت غیبت، کارهای خیر مومنین را زمینه سازی برای ظهور اعلام کرد؟

دلیل دوم

و این در حالی است که ما حتی از سوال پرسیدن در باب علت غیبت نیز نهی شده ایم.

در یکی از توقیعاتی که از ناحیه امام عصر(علیه السلام) صادر شده درباره علت غیبت چنین آمده است:

عن إسحاق بن یعقوب أنه ورد علیه من الناحیة المقدسة علی ید محمد بن عثمان: وأما علة ما وقع من الغیبة فان الله عزوجل یقول:"یا أیها الذین آمنوا لا تسألوا عن أشیاء إن تبدلکم تسؤکم.... فاغلقوا أبواب السؤال عما لا یعنیکم، و لا تتکلفوا علی ما قد کفیتم"(۲)

امام (علیه السلام) در این نامه که به وسیله وکیل دوم، حضرت محمد بن عثمان به شیعیان رسیده می‌فرمایند: ((اما علت وقوع غیبت، پس خدای عز وجل می‌فرماید: ای مومنان درباره چیزهایی نپرسید که اگر برایتان آشکار شود، ناراحتتان می‌کند.... پس باب پرسش از اموری که به شما مربوط نیست را ببندید وخود را برای دانستن چیزهایی که از عهده شما برداشته شده به زحمت نیندازید.))

در این نامه امام به صراحت شیعیان را از جستجودر باب علت غیبت نهی فرموده اند چرا که به عهده ما نیست وموجب زحمت ما می‌شود. پس چگونه زمینه سازی ظهور بدون آگاه شدن ومرتفع کردن علت پنهانی امام از مردم امکان پذیر باشد؟ و اصولا فراهم کردن زمینه ظهور چه معنایی جز این می‌تواند داشته باشد؟

حال در اینجا سوالی مطرح می‌شود که پس چگونه در احادیث، علت‌هایی برای غیبت ذکر کرده اند وخود ائمه سرغیبت را قبل ازظهور بیان کرده اند؟ مثلا در احادیثی علت غیبت امام را ترس از کشته شدن (۳) و یا عدم بیعت با طاغوت (۴) و یا امتحان مردم (۵) و... ذکر کرده‌اند؟

برای پاسخ به این سوال باید احادیث وارد شده در این زمینه را جمع بندی و در نهایت سخن حق را از بطن آن ها بیرون کشید.

اولا: با استناد به ادله نقلی در این زمینه، می‌توانیم نتیجه بگیریم که همه آن چه به عنوان علت غیبت فرموده اند عامل موثر در غیبت امام بوده است ولی ضرورت عقلی برای وقوع صد در صد غیبت ندارند. یعنی چنین نیست که هر یک ازاین علل یا مجموع آن ها عقلا غیبت امام را ضروری کند. بلکه می‌توان گفت این علت ها با غیبت امام ازمردم نیز سازگار است.

ثانیا چنین نیست که اگر هر یک از این علت ها مرتفع شود یا همه با هم منتفی شوند ضرورتا غیبت خاتمه یابد و ظهور واقع شود. به تعبیر دیگر نمی‌توان گفت که هر یک ازاین علل علت ناقصه غیبت امام هستند تا مجموع آن ها علت غیبت باشد. چرا که در غیر این صورت دیگر وجه وعلت غیبت مخفی نخواهد بود و می‌توانیم حکمت غیبت را حاصل جمع همه آن علت ها بدانیم. درحالی که طبق فرمایش معصوم حکمت غیبت تا قبل ازظهور روشن نمی‌شود.

پس با جمع بندی احادیث می‌توان فرض کرد که اگر همه این علت ها هم مرتفع شوند بازغیبت می‌تواند ادامه یابد وظهور واقع نشود. با توجه به این مطلب سوال ما در عدم امکان برای زمینه سازی ظهور به قوت خود باقی می‌ماند.

ما در این قسمت به سوال دیگری که باز عدم امکان زمینه سازی را روشن می‌کند اشاره می‌کنیم.

دلیل سوم

اصولا برای زمینه سازی ظهور دانستن شرط ظهور جدا از علت غیبت لازم است و چون کسی از این امر اطلاعی ندارد چنین موضوعی محال است.

باید دانست که مرتفع کردن علت غیبت امام ازجامعه نیز کافی نیست بلکه فرد یا افرادی که قصد زمینه سازی دارند باید ازشرط ظهور جدا ازعلت غیبت نیز آگاه باشند و در ایجاد آن تلاش کنند. چرا که امکان عقلی وجود دارد که علت غیبت با شرط ظهور یکی نباشد. برای روشن تر شدن مطلب می‌توان در اینجا یک مثال آورد.

مثلا فرض کنید فرزندی به علت انجام یک خطای بزرگ، مورد غضب و عقوبت والدین خود قرار گرفته باشد آنگاه پدر به خاطر لطف و عنایتی که به فرزندش دارد به اووعده می‌دهد که اگر فرزندش فلان کار خیر را انجام دهد ازسر تقصیر اوخواهد گذشت و ازعقوبت نجاتش خواهد بخشید. در این صورت علت عقوبت فرزند چیزی است غیرازعلت نجاتش!

بنابراین امکان عقلی در این زمینه وجود دارد که علت غیبت امام و پنهان زیستن او از مردم با شرط آمدن وظهورش یکی نباشد!(امکان عقلی)

با این وجود که هیچ کدام ازاین موارد بر ما روشن نیست چگونه می‌توانیم از مجموعه کارهای خیر - که البته وظیفه شرعی ما هستند و صد در صد باید به آن ها بپردازیم - به زمینه سازی برای ظهور یاد کنیم؟

باید دانست پرداختن به شریعت، در نهایت تقوا و ورع، وظیفه هر مسلمانی است اما آیا این شرط ظهور است که پرداختن به آن را"زمینه سازی برای ظهور"معرفی کرد؟

در اینجا این سوال پیش می‌آید: پس وجود ۳۱۳ نفر یار با اخلاص امام چه می‌شود؟ مگر در روایات شرط ظهور امام، تجمع این تعداد یار با وفا نیست؟ و آیا تربیت انسان ها به منظور کامل کردن این تعداد زمینه سازی برای ظهور محسوب نمی‌شود؟

در پاسخ به این سوال باید گفت که احادیث وارد شده در این زمینه این گونه بیان کرده اند که هرگاه امام ظهور فرمود آن گاه ۳۱۳ یار هم گرد او جمع می‌شوند و ما هیچ حدیثی نداریم که گویای این باشد که هر وقت ۳۱۳ نفر جمع شدند آن گاه خدا اذن ظهور می‌دهد!

یعنی اول علت غیبت منتفی می‌شود و یا شرط ظهور محقق می‌شود و امام ظهور می‌کند و پس از آن ۳۱۳ یار جمع می‌شوند. که واضح است تجمع ۳۱۳ نفر پس از انجام ظهور است.
در قسمت بعدی این مقاله به این می‌پردازیم که آیا شرط ظهور، در احادیث، وجود ۳۱۳ یار امام زمان است؟

 

پی‌نوشت:

[۱] بحار الانوار، ج۵۲، ص۹۱، ح

[۲] بحار الانوار، ج۵۲، ص۹۲، ح۷

[۳] عن زرارة قال: سمعت أبا جعفر علیه السلام یقول: إن للغلام غیبة قبل ظهوره، قلت: و لم؟ قال: یخاف و أومأ بیده إلی بطنه، قال زرارة: یعنی القتل (بحار الانوار، ج۵۲، ص۹۱، ح۵)

[۴] إنه لم یکن أحد من آبایی إلا وقعت فی عنقه بیعة لطاغیة زمانه، وإنی أخرج حین أخرج و لا بیعة لاحد من الطواغیت فی عنقی، (بحار الانوار، ج۵۲، ص۹۲، ح۷)

[۵] منصور الصیقل قال: کنت أنا و الحارث بن المغیرة و جماعة من أصحابنا جلوسا و أبوعبد الله علیه السلام یسمع کلامنا، فقال لنا فی أی شی أنتم؟ هیهات، هیهات!! لا و الله لا یکون ما تمدون إلیه أعینکم حتی تغربلوا، لا و الله لا یکون ما تمدون إلیه أعینکم حتی تمحصوا، لا و الله لا یکون ما تمدون إلیه أعینکم حتی تمیزوا لا و الله ما یکون ما تمدون إلیه أعینکم إلا بعد إیاس، و لا و الله لا یکون ما تمدون إلیه أعینکم حتی یشقی من یشقی و یسعد من یسعد (اصول کافی، ج۱، ص۳۷۰، ح۶)

 

ادامه دارد...

 

مطالعه‌ی بخش دوم

 

//



ارسال شده توسط"ققنوس"