مقدمه: نصر در لغت به معنی کمک رساندن به مظلوم است (۱) و در کتاب‌های لغت، به معنی یاری رساندن نیز اطلاق شده است. (۲) نصرت نیز به معنی یاری و کمک، اسم همین ریشه است. (۳)

نصرت و یاری رساندن به دیگران، یکی از صفت‌های نیکویی است که مورد تأیید دین مبین اسلام قرار گرفته است. اما لازمه‌ی یاری رساندن به کسی، آن است که آن فرد نیاز به کمک شدن داشته باشد. سؤال مهمی که با توجه به عنوان این مقاله به ذهن متبادر می‌شود آن است که مگر خداوند متعال -که عنان قدرت را در دست دارد و به هر کاری توانا است و برای انجام فعلی تنها لازم است «اراده‌ کند و بگوید که موجود باش، تا موجود شود» (۴) – به یاری مخلوقات خود نیازمند است. آیا اصلا یاری رساندن به خدا، ریشه ای در منابع اصیل دینی دارد؟ آیا ما به چنین فعلی امر شده ایم؟ این یاری رسانی و نصرت به چه شکل و با انجام چه کاری محقق می‌شود؟ و بالاخره این که آیا در سیره‌ی پیشوایان دین و به ویژه حضرت فاطمه، دختر گرامی رسول خدا، چنین نصرتی مشاهده می‌شود؟

 

متن: نصرت و یاری رساندن به خدا، از دستورات قرآن کریم به مسلمانان است و در ازای آن، خداوند متعال وعده فرموده است که یاری کنندگان خود را یاری کند و ایشان را ثبات قدم بخشد. در سوره‌ی محمد می‌خوانیم:

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ (۵)

ترجمه: ای کسانی که ایمان آوردید، خداوند را یاری کنید تا او شما را نصرت و یاری بخشد و در راه خود، ثابت قدم قرار دهد.

در آیه‌ی دیگری از قرآن می‌خوانیم:

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصارَ اللَّه‏. (۶)

ای کسانی که ایمان آوردید، یاری کنندگان پروردگارتان باشید.

پس می‌بینیم که این مسأله و امر به انجام آن، ریشه در آیات قرآن دارد. حال سؤالی که در این جا مطرح می‌شود آن است که چگونه باید خدا را یاری کرد؟ برای پاسخ به این پرسش، باز هم به سراغ قرآن مجید می‌رویم. قرآن پس از دستور به نصرت الهی، خود به بیان معنی آن می‌پردازد. در ادامه‌ی آیه‌ی قبل چنین می‌خوانیم:

ِ کَما قالَ عیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوارِیِّینَ مَنْ أَنْصاری إِلَی اللَّهِ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّه‏ (۷)

آن چنان که حضرت عیسی –علیه السلام- به حواریون فرمود که چه کسی من را در راه خدا یاری می‌کند و حواریون پاسخ گفتند که ما یاری کنندگان خداوندیم.

همان گونه که ملاحظه می‌شود، حواریون حضرت عیسی، یاری رساندن به ایشان که حجت زمان و پیامبر دورانشان بود را معادل با نصرت الهی می‌دانستند. قرآن کریم نیز نه تنها این طرز تفکر را تأیید می‌کند، بلکه به مسلمانان دستور می‌دهد که همچون حواریون، خدا را یاری کنند. یعنی حجت پروردگار و نماینده‌ی او در زمین را یاری رسانند.

خوب است که پس از این بحث قرآنی، در احادیث و روایات معصومین علیهم السلام سیری کنیم و از خرمن علوم آل محمد خوشه ای بر چینیم.

امام جعفر صادق علیه السلام در توضیح آیه‌ی ۱۴ سوره‌ی صف می‌فرمایند:

« حواریون عیسی در واقع پیروان و شیعیان او بودند و شیعیان و پیروان ما، حواریون ما هستند. شیعیان ما در پیروی از ما، از حواریون عیسی ثابت قدم ترند. هنگامی که حضرت عیسی به آنان فرمود که چه کسی من را در راه خدا یاری می‌کند؟ گفتند: ما ناصران خدا هستیم. اما به خدا سوگند، او را در برابر یهود یاری نکردند و در کنار او با یهود نجنگیدند. در مقابل شیعیان ما، همواره از آن زمان که خداوند، رسولش را قبض روح فرمود، ما را یاری کردند و در کنار ما با دشمنانمان جنگیدند و در این راه برخی سوزانده شدند و برخی دیگر سختی ها را تحمل کردند و گروهی دیگر، آواره‌ی سرزمین‌های دور دست شدند. خداوند جزای خیرشان دهد که امیر مؤمنان در باره‌ی ایشان فرمودند: (به جرم محبت ما) حتی اگر با شمشیر بر سر شیعیان ما بکوبند، هرگز با ما دشمنی نمی‌کنند.» (

آری! امام صادق چنین برای شیعیان و یاری دهندگان دین خدا که برای دفاع از حریم حجت خدا فداکاری می‌کنند، ارزش قایل است و آنان را بالاتر از حواریون حضرت عیسی علیه السلام می‌داند و برای ایشان دعا می‌کند.

پس از معلوم شدن معنای یاری رساندن به پروردگار وارزش آن، لازم است که کمی درباره‌ی چگونگی یاری رسانی به حجت خدا بحث و گفت و گو کنیم. یاری رساندن انواع و اقسام مختلفی دارد و در شرایط مختلف، روش‌های گوناگونی را می‌طلبد. نخستین و ساده ترین راه نصرت حجت خدا، یاری رساندن با قلب است. یعنی انسان در درون خود، امامش را بشناسد و به فضایل و کمالات او معترف باشد و فرمانش را گردن نهد. این حداقل یاری رسانی و معرفت است که از دست همگان بر می‌آید.

مرحله‌ی بعدی در نصرت حجت خدا، یاری رسانی زبانی است. بسیار اتفاق می‌افتد که انسان می‌تواند با بیان کلامی هر چند کوتاه، ارادت خود به امام زمان و حجت‌های خدا را به نمایش بگذارد و با کلام خود، آن بزرگواران را یاری کند. گاهی بیان یک شعر زیبا برای نشر فضایل اهل بیت، بیان یک حدیث یا آیه ی قرآن در اثبات حقانیت آن برگواران، می‌تواند مصداقی از این یاری زبانی باشد. در جامعه‌ی امروز ما که شبهات و سؤالات در مورد امامت و وصایت اهل بیت و وجود نازنین امام زمان علیهم السلام از هر سو روانه‌ی قشر کم توجه و کم سواد جامعه است، آموختن روش پاسخ گویی به این سؤالات در مرحله‌ی اول و برای یاری قلبی، و نشر این جواب ها برای یاری رسانی زبانی، از وظایف فرهیختگان و دانشمندان جامعه‌ی ما است.

سومین مرحله از یاری و نصرت خدا، یاری رساندن با دستان است. یعنی شیعه‌ی واقعی کسی است که تمام اعضا و جوارح خود را در راه یاری و نصرت مولایش هزینه کند و با انجام اقدامات قابل لمس، به یاری مولایش بپردازد. حتی گاهی نصب یک پرچم سیاه در عزای خاندان عصمت یا روشن کردن یک چراغ در شادی آنان، می‌تواند مصداقی از این گونه یاری ها باشد. البته یاری رساندن به حجت خدا مراتبی دارد که هر کس در حد توان خویش بدان مأمور است. در این جا بیان داستانی زیبا خالی از لطف نیست.

یونس بن یعقوب می‌گوید: در محضر امام صادق علیه السلام بودم که مردی شامی بر آن حضرت وارد شد و به ایشان عرض کرد: من مردی فقیه و متکلم هستم و آمده ام تا با اصحاب شما مناظره و گفت و گو کنم. امام صادق علیه السلام به او فرمودند: ای مرد! کلام تو از کلام رسول خدا است یا از جانب خود تو است؟ مرد شامی پاسخ داد: هم از جانب رسول خدا است و هم از جانب خودم. امام صادق به او فرمودند: پس تو با رسول خدا شراکتی داشته ای؟ پاسخ داد: نه! امام از او پرسیدند: پس در این صورت به تو وحی شده است؟ پاسخش منفی بود. امام بار دیگر پرسیدند: در این صورت آیا مدعی هستی که اطاعت تو هم چون اطاعت رسول خدا واجب است؟ مرد شامی درمانده شد و گفت: نه این را هم نمی‌گویم. امام صادق لبخندی زدند و به من فرمودند: قبل از آن که بحث آغاز شود، حرفی زد که بطلانش را آشکار کرد. در این هنگام امام صادق به من فرمودند: ای یونس! اگر تو روش نیکوی مباحثه با خصم را می‌دانی با او مناظره کن!

یونس بن یعقوب با حسرت و تأسف می‌گوید: من از علم کلام و مناظره چیزی نمی‌دانستم. به امام صادق عرض کردم: ای پسر رسول خدا! من خود از جانب شما شنیدم که اصحاب خود را از علم کلام بر حذر می‌داشتید و کلامیان را گمراه می‌دانستید. امام به من فرمودند: ای یونس! من گفتم کسانی از ایشان که کلام مار را رها می‌کنند و به دنبال ذهنیات خود می‌روند بر باطلند. حال برخیز و از خیمه بیرون رو و برخی از اصحاب متکلم ما را جمع کن و به نزد این مرد شامی بیار تا با او مناظره کنند.

یونس بن یعقوب از خیمه خارج شد و برخی از اصحاب امام همچون حمران بن اعین و قیس بن ماصر را که به گمان او در علم کلام از دیگران دانشمندتر بودند، به محضر امام آورد. هنگامی که این افراد به محضر امام شرفیاب شدند، امام صادق که گویی به دنبال فرد دیگری ‌می‌گشت، سر را از خیمه بیرون برد و ناگهان با خوشحالی فرمود: به خدا سوگند که هشام آمد.

ما گمان کردیم که هشام، یکی از فرزندان جناب عقیل که حضرت صادق به او علاقه‌ی زیادی داشتند، در حال آمدن است. اما با تعجب دیدیم که هشام بن حکم وارد خیمه‌ی امام صادق علیه السلام شد. هشام در آن موقع جوانی کم سن و سال بود که هنوز مو بر صورتش نروییده بود و از تمامی کسانی که در خیمه بودند، کم سن و سال تر بود. امام برای او جا باز کردند و فرمودند: « او یار رسان ما با قلب و زبان و دستان خویش است.»

سپس به مرد شامی فرمودند: با این افراد مباحثه کن.

مرد شامی و اصحاب امام صادق وارد بحث و گفت و گو شدند. بحث این افراد با مرد شامی کمی به طول انجامید و هر چند که در غالب موارد، اصحاب امام صادق بر او چیره شدند، اما گاهی در انجام بحث و گفت و گو دچار اشتباه می‌شدند و امام علیه السلام، گاهی به این گفت و گو ها می‌خندیدند. پس از آن که بزرگان از اصحاب امام با مرد شامی گفت و گو کردند، امام به مرد شامی فرمودند: حال با این نوجوان مناظره کن.

مرد شامی پذیرفت و رو به هشام کرد و به او گفت: در مورد امامت از من سؤال کن!

هشام ناراحت شد اما خود را کنترل کرد و گفت: ای مرد شامی! خداوند به حال بندگان خود آگاه تر است یا بندگان به حال خودشان؟ او بر ایشان دلسوزتر است یا بندگان بر خودشان؟

مرد شامی پاسخ داد: معلوم است که خداوند به حال بندگان خویش آگاه تر است.

هشام پرسید: این خدای آگاه در جهت خیرخواهی امت خود چه کرده است؟

مرد شامی گفت: برای آن که مردم متفرق نشوند و آراء گوناگون، سبب تشتت ایشان نگردد، دلایل و نشانه‌هایی قرار داده است تا ایشان را به طاعت پروردگار آگاه سازد و الفت و محبت را بین ایشان برقرار سازد.

هشام پرسید: این نشانه ها چه کسانی هستند؟

مرد شامی گفت: رسول خدا!

هشام پرسید: بعد از رسول خدا؟

مرد شامی پاسخ داد: کتاب خدا و سنت پیامبر.

هشام پرسید: به نظر تو آیا کتاب و سنت می‌تواند رافع اختلاف امت باشد و آنان را در زیر پرچمی واحد در آورد؟

مرد شامی گفت: آری!

هشام گفت: اگر چنین است، چرا باید چون تویی از شام قصد حرکت کند تا بیاید و با ما بحث و مناظره کند. جز این نیست که کتاب قرآن و سنت پیامبر، به تنهایی رفع کننده‌ی اختلافات امت نیستند؟

مرد شامی در این هنگام ساکت شد و چیزی نگفت. امام صادق به او فرمودند: چرا ساکت شدی و چیزی نمی‌گویی؟

مرد شامی گفت: چه بگویم؟ اگر بگویم که اختلافی در کار نیست که دروغ گفته ام و اگر بگویم قرآن و سنت پیامبر، رفع کننده‌ی تمام اختلافات است، راه به خطا برده ام. چرا که برداشت‌های متفاوتی می‌توان از کتاب خدا و سنت پیامبر داشت. اگر هم بگویم که با وجود اختلافی که داریم، هر دو درست می‌گوییم، سخن باطلی گفته ام.

در این لحظه امام صادق به مرد شامی فرمودند: حالا تو همین سؤالات را از او بپرس تا حقیقت را دریابی و توانایی هشام را درک کنی!

مرد شامی از هشام پرسید: خداوند به حال بندگان خود آگاه تر است یا بندگان به حال خودشان؟ او بر ایشان دلسوزتر است یا بندگان بر خودشان؟

هشام پاسخ داد: معلوم است که خداوند به حال بندگان خویش آگاه تر است.

مرد شامی پرسید: آیا خداوند کسی را قرار داده است تا این مردم را جمع کند و حق را از باطل برایشان جدا سازد و جمع آنان را نظام و قوام بخشد؟

هشام گفت: در زمان رسول خدا یا امروز؟

مرد شامی گفت: در زمان رسول خدا که این امر بر عهده‌ی ایشان بود. امروز چه کسی عهده دار این امر است؟

هشام گفت: امروز این آقا و بزرگواری که بار سفر بستی تا با او بحث و گفت و گو کنی، عهده دار امر هدایت مردم و جانشین رسول خداست. او کسی است که به ما از اخبار آسمان می‌آموزد و از حوادث روی زمین خبر می‌دهد.

مرد شامی پرسید: چگونه بر این امر اطمینان پیدا کنم؟

هشام گفت: هر آن چه می‌خواهی از او بپرس؟

مرد شامی گفت: هیچ راهی برای من باقی نمانده جز آن که از او پرسش کنم.

در این هنگام حضرت صادق علیه السلام به او فرمودند: آیا می‌خواهی به تو بگویم که از آن هنگام که از شام حرکت کردی، چه اتفاقاتی برای تو افتاده است و از چه حوادثی عبور کرده ای؟

مرد شامی گفت: آری.

آن گاه امام صادق علیه السلام شروع به بیان جزییاتی از سفر او کردند که جز خود او بر آن مطلع نبود. در این هنگام مرد شامی تمامی آن حوادث را تأیید کرد و گفت: اینک اسلام آوردم.

امام صادق به او فرمودند: اینک ایمان آوردی. چرا که اسلام قبل از ایمان است و به واسطه‌ی اسلام، از مسلمانان ارث برده می‌شود و نکاح جاری می‌گردد؛ اما به واسطه‌ی ایمان، ثواب داده می‌شود. در این هنگام مرد شامی گفت:

شهادت می‌دهم که معبودی جز الله نیست و محمد فرستاده‌ی اوست و شهادت می‌دهم که شما وصی او هستید.

در این هنگام، امام صادق علیه السلام رو به شاگردان خود کردند و تذکراتی را در مورد نحوه‌ی مناظره به ایشان بیان کردند. در آخر هم رو به هشام بن حکم کردند و فرمودند: ای هشام! چون تویی باید با مردم سخن بگوید. از لغزش ها و گناهان به دور باش که شفاعت ما از پی تو خواهد آمد. (۹)

نکات بسیار مهمی در داستان فوق نهفته که توجه به آن ها، تا حدودی نشان گر اهمیت نصرت و یاری اهل بیت و پاداش این عمل است.

نخست آن که امام صادق علیه السلام در حضور اصحاب جا افتاده و مو سپید کرده‌ی خود، از جوانی چون هشام چنین تجلیل می‌کند. زیرا او راه دفاع منطقی از عقاید خویش را آموخته و با مخالفان اعتقادش، با نرمی و البته زیرکی خاصی سخن می‌گوید و در میدان اندیشه و برهان، آن ها را مقهور دانش خویشتن می‌کند.

دوم آن که آموختن استدلال‌های دینی، نه تنها از سوی اهل بیت منع نشده، بلکه برای دفاع از اعتقادات صحیح نشأت گرفته از مکتب اهل بیت، توصیه شده و کاملا ضروری است.

سوم آن که ارزش یاری اهل بیت و روشن کردن مخالفان و به راه آوردن منحرفان، چنان است که به شرط دوری از محارم، شفاعت ائمه‌ی هدی علیهم السلام را در سرای باقی به همراه خواهد داشت.

پس از مشخص شدن اهمیت یاری و نصرت خدا و چگونگی انجام آن، لازم است که سری به سیره‌ی معصومین و پیروان راستین مکتب امامت بزنیم و برخی وقایع تاریخی را، از این منظر نیز بررسی کنیم.

 

در ماجراها و رخدادهای پس از رحلت رسول اکرم –صلی الله علیه و آله و سلم- مشاهده می‌کنیم که دختر بزرگوار پیامبر، یعنی وجود نازنین حضرت زهرا –سلام الله علیها- با آشکاری و وضوح، به مخالفت با دستگاه خلافت بر می‌خیزد و در راه نصرت و یاری همسر و امام زمانش، متحمل آزار و اذیت‌های فراوان می‌شود و سرانجام در همین مسیر به شهادت می‌رسد. رفتار حضرت زهرا -سلام الله علیها- را نباید تنها در عواطف ایشان نسبت به همسر جست و جو کرد. بلکه باید دانست که حضرت زهرا سلام الله علیها به شهادت قرآن کسی است که از هر گونه خطا و لغزش و رجس مصون و معصوم است. (۱۰) چنین کسی هرگز به میل شخصی و خواسته‌های نفسانی، اقدام به مخالفتی چنین گسترده با حکومتی نمی‌کند مگر آن که مشروعیتی برای آن حکومت قایل نباشد.

برخی از اقدامات آن حضرت در دفاع و یاری از امام زمانش به شرح ذیل است:

 

۱) در ماجرای بیعت مردم با ابوبکر، زمانی که بیشتر مردم با او بیعت کردند و امر خلافت محکم شد، برای کسب استحکام بیشتر، او اصرار داشت که علی بن ابی طالب که آشکارا، خلافت و وصایت پیامبر به امر خود پیامبر، به او می‌رسید نیز با او بیعت نماید. لذا گروهی را به خانه‌ی آن بزرگوار فرستاد تا ایشان را هر چند به زور، از خانه خارج کنند و مجبور به بیعت نمایند. اما هنگامی که آن جماعت به خانه‌ی امیرالمؤمنین رسیدند، خود را مواجه با دختر پیامبر دیدند که ضمن دفاع از همسر و امام خویش، به آنان در مورد عاقبت کارشان هشدار می‌دهد. هر چند که این هشدارها مؤثر واقع نشد و عمال دستگاه خلافت، درب خانه‌ی علی بن ابی طالب را به آتش کشیدند(۱۱) و فاطمه سلام الله علیها را زیر دست و پا و بین دیوار و در قرار دادند، اما فاطمه تا آن جا که در توان داشت با قلب و زبان و دست، در نصرت امامش کوشید و بر اثر جراحات ناشی از همین هجوم وحشیانه، در نهایت فرزند شش ماهه اش را سقط کرد و خود نیز پس از مدتی به شهادت رسید.(۱۲)

 

۲) فدک سرزمینی بود که بدون جنگ و تلاش مسلمانان، توسط گروهی از یهودیان به پیامبر هدیه شده بود و پیامبر نیز آن را به حضرت زهرا سلام الله علیها بخشیده بود. دستگاه غاصب خلافت، برای آن که خاندان پیامبر را از امتیازات اقتصادی آن سرزمین حاصل خیز محروم کند، عمال و کارگران حضرت زهرا سلام الله علیها را از آن اخراج نمود و آن را غصب کرد. حضرت زهرا در برابر چنین اقدام ظالمانه‌ای، به مسجد پیامبر رفت و در حضور مردم مدینه، با ابوبکر بر سر آن محاجه کرد و در ضمن خطبه‌ی مفصلی که ایراد نمود، آن چنان ابوبکر را به استیصال کشاند و دروغ گویی او را عیان کرد، که آبرویی برای دستگاه خلافت باقی نماند. این اقدام را تنها نمی‌توان در چهارچوب اعتراض ایشان به غصب فدک ارزیابی کرد. چرا که ارزش مادی فدک برای آن حضرت چندان مهم نبود و جنبه‌ی اصلی اعتراض ایشان، حمایت و یاری امیر مؤمنان بود که بنا به سفارش پیامبر، قرار نبود وارد کشمکش‌های سیاسی آن دوره شوند. اما چنین عذری بر فاطمه –سلام الله علیها- نبود و ایشان با این حرکت، به تمام مردم اعلام کرد که با دستگاه خلافت هم جهت نیست و آن را به رسمیت نمی‌شمارد. آن چنان که بخاری، مهم ترین دانشمند اهل سنت در کتاب مشهور خود به نام صحیح بخاری می‌نویسد:

« فاطمه دختر رسول خدا، خشمگین شد و از ابوبکر کناره گیری کرد و تا هنگام وفاتش، این قهر و کناره گیری ادامه داشت و پس از رسول خدا شش ماه زندگی کرد.»(۱۳)

اهمیت این رفتار آن گاه مشخص می‌شود که بدانیم رسول اکرم بارها و بارها در شأن فاطمه فرموده بود: « خشنودی فاطمه خشنودی من و خشم فاطمه خشم من است. هر کس که فاطمه دخترم را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته است و هر کس فاطمه را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است.»(۱۴) و مسلمانان و حتی دستگاه خلافت به خوبی از این ماجرا آگاه بودند و غضب فاطمه بر ایشان، به نوعی حکم عدم مشروعیت ایشان و نارضایتی رسول الله از آنان بود. لذا خلیفه‌ی اول به همراه عمر بن خطاب به جهت ظاهرسازی در افکار عمومی جامعه‌ی مسلمانان، برای عیادت و دل جویی از فاطمه به حضورش رفتند. آن حضرت از ایشان روبرگرداند و به آنان گفت: آیا شما از پیامبر نشنیدید که فرمود: «خشنودی فاطمه.....» و حدیث فوق را قرایت کرد. ابوبکر و عمر تصدیق کردند که این حدیث را از پیامبر شنیده اند. در این هنگام فرمود: همانا من خداوند و فرشتگانش را شاهد می‌گیرم که شما مرا به خشم در آوردید و خشنود نساختید و هرگاه پیامبر را ملاقات کنم، از شما به او شکایت خواهم کرد. ابوبکر گفت: من از خشم آن حضرت و خشم تو به خدا پناه می‌برم ای فاطمه! سپس شروع به گریه و زاری کرد به طوری که نزدیک بود، قالب تهی کند. آن حضرت (خطاب به ابوبکر) می‌فرمود: به خدا سوگند که در هر نمازی که به جای آورم تو را نفرین خواهم کرد.(۱۵)

 

۳) پس از ماجرای غصب خلافت، امیر مؤمنان شبها، حضرت زهرا سلام الله علیها را بر چهارپایی سوار می‌کرد و به همراه حسنین علیهم السلام در خانه‌ی مهاجران و انصار می‌رفت و از ایشان یاری می‌طلبید. برخی از آنان می‌گفتند: «ای دختر رسول خدا! کار از کار گذشته است و ما با این مرد بیعت کرده ایم. اگر همسر و پسر عمویت پیش از او نزد ما می‌آمد و از ما بیعت می‌خواست، ما کسی غیر از او را انتخاب نمی‌کردیم.»

علی علیه السلام در پاسخ به آنان می‌فرمود: آیا من جنازه‌ی رسول خدا را در خانه اش روی زمین می‌گذاشتم و دفن نمی‌کردم و به دنبال گرفتن حکومت آن حضرت، به نزاع و دعوا بر می‌خواستم؟

حضرت زهرا –سلام الله علیها- نیز در تأیید سخنان امام زمانش می‌فرمود: ابوالحسن کاری غیر از آن چه که سزاوار و مناسب او بود، انجام نداد و آنان نیز کاری کردند که حسابشان با خدا است و خداوند از آنان بازخواست خواهد کرد.(۱۶)

این رفتار حضرت زهرا نیز در چهارچوب دفاع از حریم ولایت امام زمان خویش و نصرت او که همان نصرت خداست، قابل تحلیل و درس آموز است.

۴) حضرت زهرا سلام الله علیها از شهادت خود نیز صحنه ای برای رسوایی دستگاه غاصب خلافت و یاری و کمک به امام زمان خویش ساخت. ایشان به امیر مؤمنان وصیت فرمود که ایشان را شبانه به خاک بسپارد و کسی را از محل دفن خود مطلع نگرداند و اجازه ندهد، غاصبان خلافت بر پیکر بی جان او نماز بگذارند. این حرکت عمیق، چنان تأثیری بر مخالفان امیرالمؤمنین داشت که باز هم بخاری، به نقل واقعه پرداخته و سند دیگری در مظلومیت خاندان رسالت را به تصویر کشیده است. او می‌نویسد:

«ابوبکر از این که چیزی از منافع آن مکان نزد فاطمه برده شود جلوگیری کرد. فاطمه از او خشمگین شد و از ابوبکر کناره گیری کرد و تا هنگام فوت با او سخن نگفت و شش ماه پس از رسول خدا زنده بود. هنگامی که چشم از جهان فرو بست، شوهرش علی او را شبانه دفن کرد و به ابوبکر اطلاع نداد و خود بر جنازه اش نماز خواند.»(۱۷)

 

خاتمه:

رفتار بزرگان دین و معصومان علیهم السلام همواره چون چراغی بر سر راه شیعیان راه ایشان است. همان گونه که بیان شد، حضرت زهرا سلام الله علیها از تمام ظرفیت ها و توانایی‌های خود در جهت یاری مولا و امامش، حضرت علی علیه السلام بهره برد. هر چند که علی بن ابی طالب، بنا بر دستور الهی، سکوت اختیار کرده بود، اما وظیفه‌ی فاطمه در یاری حجت خدا تعطیل پذیر نبود و او آن چه را که می‌توانست در این راه انجام داد و حتی جان نازنین خود و فرزند در رحمش را نیز بر سر این کار گذاشت.

نا گفته پیداست که شیعه ای که بخواهد از رفتار برترین بانوی عالم، تبعیت کند و رفتار خود را به رفتار آن بزرگوار شبیه سازد، وظیفه ای جز یاری خدا و دین او و حجتش برای خود متصور نیست. خواه این یاری، دفاع مستدل از عقاید محکم و صحیح تشیع باشد –آن چنان که هشام بن حکم مفتخر به انجام آن بود– و خواه اگر لازم شد، روزی با جان و مال و تمام آن چه که خدا به او ارزانی داشته، برای دفاع از حریم ولایت امام زمان خویش قیام کند.

اگر امروز به ظاهر، دست امام زمان علیه السلام برای دفاع از خویش در برابر هجوم ناجوانمردانه‌ی دشمنان دین بسته است –آن چنان که دست علی علیه السلام بسته بود- شیعه با اقتدا به فاطمه سلام الله علیها، باید به دفاع از حریم امام زمان خویش برخیزد. باشد که شفاعت آن بزرگوار –آن چنان که حضرت صادق علیه السلام به هشام بن حکم فرمود- شامل حالش شود و نامش در فهرست نام اقتدا کنندگان به فاطمه درج گردد.

 

 

پی‌نوشت‌ها:

۱) کتاب العین جلد ۷ صفحه‌ی ۱۰۸

۲) مجمع البحرین جلد ۳ صفحه‌ی ۴۹۵

۳) لسان العرب جلد ۳ صفحه‌ی ۲۰۵

۴) انما امره اذا اراد الله شییا ان یقول له کن فیکون. سوره‌ی یس آیه‌ی ۸۲

۵) سوره‌ی محمد آیه‌ی ۷

۶) سوره‌ی صف آیه‌ی ۱۴

۷) همان

۸) کافی جلد ۸ صفحه‌ی ۲۶۸: حَدَّثَنَا ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی یَحْیَی کَوْکَبِ الدَّمِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ حَوَارِیَّ عِیسَی ع کَانُوا شِیعَتَهُ وَ إِنَّ شِیعَتَنَا حَوَارِیُّونَا وَ مَا کَانَ حَوَارِیُّ عِیسَی بِأَطْوَعَ لَهُ مِنْ حَوَارِیِّنَا لَنَا وَ إِنَّمَا قَالَ عِیسَی ع لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنْصارِی إِلَی اللَّهِ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ فَلَا وَ اللَّهِ مَا نَصَرُوهُ مِنَ الْیَهُودِ وَ لَا قَاتَلُوهُمْ دُونَهُ وَ شِیعَتُنَا وَ اللَّهِ لَمْ یَزَالُوا مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ عَزَّ ذِکْرُهُ رَسُولَهُ ص یَنْصُرُونَّا وَ یُقَاتِلُونَ دُونَنَا وَ یُحْرَقُونَ وَ یُعَذَّبُونَ وَ یُشَرَّدُونَ فِی الْبُلْدَانِ جَزَاهُمُ اللَّهُ عَنَّا خَیْراً وَ قَدْ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ اللَّهِ لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ مُحِبِّینَا بِالسَّیْفِ مَا أَبْغَضُونَا

۹) اصول کافی جلد اول صفحه‌ی ۱۷۱: عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ قَالَ کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَوَرَدَ عَلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ إِنِّی رَجُلٌ صَاحِبُ کَلَامٍ وَ فِقْهٍ وَ فَرَایِضَ وَ قَدْ جِیْتُ لِمُنَاظَرَةِ أَصْحَابِکَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع کَلَامُکَ مِنْ کَلَامِ رَسُولِ اللَّهِ ص أَوْ مِنْ عِنْدِکَ فَقَالَ مِنْ کَلَامِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مِنْ عِنْدِی فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَنْتَ إِذاً شَرِیکُ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ لَا قَالَ فَسَمِعْتَ الْوَحْیَ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یُخْبِرُکَ قَالَ لَا قَالَ فَتَجِبُ طَاعَتُکَ کَمَا تَجِبُ طَاعَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ لَا فَالْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَیَّ فَقَالَ یَا یُونُسَ بْنَ یَعْقُوبَ هَذَا قَدْ خَصَمَ نَفْسَهُ قَبْلَ أَنْ یَتَکَلَّمَ ثُمَّ قَالَ یَا یُونُسُ لَوْ کُنْتَ تُحْسِنُ الْکَلَامَ کَلَّمْتَهُ قَالَ یُونُسُ فَیَا لَهَا مِنْ حَسْرَةٍ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنِّی سَمِعْتُکَ تَنْهَی عَنِ الْکَلَامِ وَ تَقُولُ وَیْلٌ لِأَصْحَابِ الْکَلَامِ یَقُولُونَ هَذَا یُنْقَادُ وَ هَذَا لَا یُنْقَادُ وَ هَذَا یُنْسَاقُ وَ هَذَا لَا یُنْسَاقُ وَ هَذَا نَعْقِلُهُ وَ هَذَا لَا نَعْقِلُهُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّمَا قُلْتُ فَوَیْلٌ لَهُمْ إِنْ تَرَکُوا مَا أَقُولُ وَ ذَهَبُوا إِلَی مَا یُرِیدُونَ ثُمَّ قَالَ لِی اخْرُجْ إِلَی الْبَابِ فَانْظُرْ مَنْ تَرَی مِنَ الْمُتَکَلِّمِینَ فَأَدْخِلْهُ قَالَ فَأَدْخَلْتُ حُمْرَانَ بْنَ أَعْیَنَ وَ کَانَ یُحْسِنُ الْکَلَامَ وَ أَدْخَلْتُ الْأَحْوَلَ وَ کَانَ یُحْسِنُ الْکَلَامَ وَ أَدْخَلْتُ هِشَامَ بْنَ سَالِمٍ وَ کَانَ یُحْسِنُ الْکَلَامَ وَ أَدْخَلْتُ قَیْسَ بْنَ الْمَاصِرِ وَ کَانَ عِنْدِی أَحْسَنَهُمْ کَلَاماً وَ کَانَ قَدْ تَعَلَّمَ الْکَلَامَ مِنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع فَلَمَّا اسْتَقَرَّ بِنَا الْمَجْلِسُ وَ کَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَبْلَ الْحَجِّ یَسْتَقِرُّ أَیَّاماً فِی جَبَلٍ فِی طَرَفِ الْحَرَمِ فِی فَازَةٍ لَهُ مَضْرُوبَةٍ قَالَ فَأَخْرَجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع رَأْسَهُ مِنْ فَازَتِهِ فَإِذَا هُوَ بِبَعِیرٍ یَخُبُّ فَقَالَ هِشَامٌ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ قَالَ فَظَنَنَّا أَنَّ هِشَاماً رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ عَقِیلٍ کَانَ شَدِیدَ الْمَحَبَّةِ لَهُ‏ قَالَ فَوَرَدَ هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ وَ هُوَ أَوَّلُ مَا اخْتَطَّتْ لِحْیَتُهُ وَ لَیْسَ فِینَا إِلَّا مَنْ هُوَ أَکْبَرُ سِنّاً مِنْهُ قَالَ فَوَسَّعَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ قَالَ نَاصِرُنَا بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ یَدِهِ ثُمَّ قَالَ یَا حُمْرَانُ کَلِّمِ الرَّجُلَ فَکَلَّمَهُ فَظَهَرَ عَلَیْهِ حُمْرَانُ ثُمَّ قَالَ یَا طَاقِیُّ کَلِّمْهُ فَکَلَّمَهُ فَظَهَرَ عَلَیْهِ الْأَحْوَلُ ثُمَّ قَالَ یَا هِشَامَ بْنَ سَالِمٍ کَلِّمْهُ فَتَعَارَفَا ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِقَیْسٍ الْمَاصِرِ کَلِّمْهُ فَکَلَّمَهُ فَأَقْبَلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَضْحَکُ مِنْ کَلَامِهِمَا مِمَّا قَدْ أَصَابَ الشَّامِیَّ فَقَالَ لِلشَّامِیِّ کَلِّمْ هَذَا الْغُلَامَ یَعْنِی هِشَامَ بْنَ الْحَکَمِ فَقَالَ نَعَمْ فَقَالَ لِهِشَامٍ یَا غُلَامُ سَلْنِی فِی إِمَامَةِ هَذَا فَغَضِبَ هِشَامٌ حَتَّی ارْتَعَدَ ثُمَّ قَالَ لِلشَّامِیِّ یَا هَذَا أَ رَبُّکَ أَنْظَرُ لِخَلْقِهِ أَمْ خَلْقُهُ لِأَنْفُسِهِمْ فَقَالَ الشَّامِیُّ بَلْ رَبِّی أَنْظَرُ لِخَلْقِهِ قَالَ فَفَعَلَ بِنَظَرِهِ لَهُمْ مَا ذَا قَالَ أَقَامَ لَهُمْ حُجَّةً وَ دَلِیلًا کَیْلَا یَتَشَتَّتُوا أَوْ یَخْتَلِفُوا یَتَأَلَّفُهُمْ وَ یُقِیمُ أَوَدَهُمْ وَ یُخْبِرُهُمْ بِفَرْضِ رَبِّهِمْ قَالَ فَمَنْ هُوَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ هِشَامٌ فَبَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ الْکِتَابُ وَ السُّنَّةُ قَالَ هِشَامٌ فَهَلْ نَفَعَنَا الْیَوْمَ الْکِتَابُ وَ السُّنَّةُ فِی رَفْعِ الِاخْتِلَافِ عَنَّا قَالَ الشَّامِیُّ نَعَمْ قَالَ فَلِمَ اخْتَلَفْنَا أَنَا وَ أَنْتَ وَ صِرْتَ إِلَیْنَا مِنَ الشَّامِ فِی مُخَالَفَتِنَا إِیَّاکَ قَالَ فَسَکَتَ الشَّامِیُّ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِلشَّامِیِّ مَا لَکَ لَا تَتَکَلَّمُ قَالَ الشَّامِیُّ إِنْ قُلْتُ لَمْ نَخْتَلِفْ کَذَبْتُ وَ إِنْ قُلْتُ إِنَّ الْکِتَابَ وَ السُّنَّةَ یَرْفَعَانِ عَنَّا الِاخْتِلَافَ أَبْطَلْتُ لِأَنَّهُمَا یَحْتَمِلَانِ الْوُجُوهَ وَ إِنْ قُلْتُ قَدِ اخْتَلَفْنَا وَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا یَدَّعِی الْحَقَّ فَلَمْ یَنْفَعْنَا إِذَنِ الْکِتَابُ وَ السُّنَّةُ إِلَّا أَنَّ لِی عَلَیْهِ هَذِهِ الْحُجَّةَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع سَلْهُ تَجِدْهُ مَلِیّاً فَقَالَ الشَّامِیُّ یَا هَذَا مَنْ أَنْظَرُ لِلْخَلْقِ أَ رَبُّهُمْ أَوْ أَنْفُسُهُمْ فَقَالَ هِشَامٌ رَبُّهُمْ أَنْظَرُ لَهُمْ مِنْهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ فَقَالَ الشَّامِیُّ فَهَلْ أَقَامَ لَهُمْ مَنْ یَجْمَعُ لَهُمْ کَلِمَتَهُمْ وَ یُقِیمُ أَوَدَهُمْ وَ یُخْبِرُهُمْ بِحَقِّهِمْ مِنْ بَاطِلِهِمْ قَالَ هِشَامٌ فِی وَقْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص أَوِ السَّاعَةِ قَالَ الشَّامِیُّ فِی وَقْتِ رَسُولِ اللَّهِ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ السَّاعَةِ مَنْ فَقَالَ هِشَامٌ هَذَا الْقَاعِدُ الَّذِی تُشَدُّ إِلَیْهِ الرِّحَالُ وَ یُخْبِرُنَا بِأَخْبَارِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وِرَاثَةً عَنْ أَبٍ عَنْ جَدٍّ قَالَ الشَّامِیُّ فَکَیْفَ لِی أَنْ أَعْلَمَ ذَلِکَ قَالَ هِشَامٌ سَلْهُ عَمَّا بَدَا لَکَ قَالَ الشَّامِیُّ قَطَعْتَ عُذْرِی فَعَلَیَّ السُّؤَالُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَا شَامِیُّ أُخْبِرُکَ کَیْفَ کَانَ سَفَرُکَ وَ کَیْفَ کَانَ طَرِیقُکَ کَانَ کَذَا وَ کَذَا فَأَقْبَلَ الشَّامِیُّ یَقُولُ صَدَقْتَ أَسْلَمْتُ لِلَّهِ السَّاعَةَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بَلْ آمَنْتَ بِاللَّهِ السَّاعَةَ إِنَّ الْإِسْلَامَ قَبْلَ الْإِیمَانِ وَ عَلَیْهِ یَتَوَارَثُونَ وَ یَتَنَاکَحُونَ وَ الْإِیمَانُ عَلَیْهِ یُثَابُونَ فَقَالَ الشَّامِیُّ صَدَقْتَ فَأَنَا السَّاعَةَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَنَّکَ وَصِیُّ الْأَوْصِیَاءِ ثُمَّ الْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَی حُمْرَانَ فَقَالَ تُجْرِی الْکَلَامَ عَلَی الْأَثَرِ فَتُصِیبُ وَ الْتَفَتَ إِلَی هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ فَقَالَ تُرِیدُ الْأَثَرَ وَ لَا تَعْرِفُهُ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَی الْأَحْوَلِ فَقَالَ قَیَّاسٌ رَوَّاغٌ تَکْسِرُ بَاطِلًا بِبَاطِلٍ إِلَّا أَنَّ بَاطِلَکَ أَظْهَرُ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَی قَیْسٍ الْمَاصِرِ فَقَالَ تَتَکَلَّمُ وَ أَقْرَبُ مَا تَکُونُ مِنَ الْخَبَرِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَبْعَدُ مَا تَکُونُ مِنْهُ تَمْزُجُ الْحَقَّ مَعَ الْبَاطِلِ وَ قَلِیلُ الْحَقِّ یَکْفِی عَنْ کَثِیرِ الْبَاطِلِ أَنْتَ وَ الْأَحْوَلُ قَفَّازَانِ حَاذِقَانِ قَالَ یُونُسُ فَظَنَنْتُ وَ اللَّهِ أَنَّهُ یَقُولُ لِهِشَامٍ قَرِیباً مِمَّا قَالَ لَهُمَا ثُمَّ قَالَ یَا هِشَامُ لَا تَکَادُ تَقَعُ تَلْوِی رِجْلَیْکَ إِذَا هَمَمْتَ بِالْأَرْضِ طِرْتَ مِثْلُکَ فَلْیُکَلِّمِ النَّاسَ فَاتَّقِ الزَّلَّةَ وَ الشَّفَاعَةُ مِنْ وَرَایِهَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ

۱۰) سوره‌ی احزاب آیه‌ی ۳۳: ُ إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا

۱۱) عقد الفرید صلاح الدین شافعی جلد ۵ صفحه‌ی ۱۳ به نقل از فاطمة الزهرا، شادمانی دل پیامبر

۱۲) ملل و نحل شهرستانی جلد ۱ صفحه‌ی ۵۷ به نقل از فاطمة الزهرا، شادمانی دل پیامبر

۱۳) صحیح بخاری جلد ۴ صفحه ۹۶ به نقل از فاطمة الزهرا، شادمانی دل پیامبر

۱۴) الامامة و السیاسة ابن قتیبه دینوری ج۱ صفحه‌ی ۱۹ به نقل از فاطمة الزهرا، شادمانی دل پیامبر

۱۵) همان

۱۶) همان جلد ۱ صفحه‌ی ۱۲ به نقل از فاطمة الزهرا، شادمانی دل پیامبر

۱۷) صحیح بخاری جلد ۴ صفحه ۹۶ به نقل از فاطمة الزهرا، شادمانی دل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

 

/



برگرفته از سایت والقلم