بنیانگذاران عقاید وهابیت

مؤسس و بنیانگذار مسلک وهابیت «محمد بن عبدالوهاب‏»از علمای «نجد» بودکه در قرن دوازدهم هجری می‏زیست. (شرح حال او بعدا ذکر خواهد شد). 
ولی باید بدانیم که وی، مبتکر و به وجود آورنده عقاید وهابیان نبود، بلکه‏قرنها قبل از او این عقاید یا قسمتی از آنها توسط بعضی از علمای حنبلی اظهارشده ولی به صورت مسلک جدید درنیامده بود. اینک به بعضی از کسانی که قرنهاقبل از «محمد بن عبدالوهاب‏» این عقاید را اظهار داشته‏اند، اشاره می‏کنیم ازجمله:
۱ - «حسن بن علی بربهاری‏» در قرن چهارم عالم معروف حنبلی «ابو محمد، حسن‏بن علی بن خلف بربهاری‏» قسمتی از این عقاید را اظهار داشت. وی در عصر خود،شیخ و پیشوای حنبلی‏ها بود که به سال ۲۳۳ در بغداد متولد شد و در آنجا نشو ونما کرد و از دوران تحصیل و اساتید وی اطلاعی در دست نیست. او عالم کج‏اندیش وکینه‏توز بود و سخنان منکر و ناشناخته زیادی می‏گفت او بود که برای اولین بارزیارت قبور را منع کرد و نوحه‏گری و مرثیه‏خوانی بر امام حسین(علیه السلام) و زیارت اورا قدغن ساخت و به کشتن نوحه‏خوانان دستور داد. از جمله این که نوحه‏گری بودبه نام خلب که در کار خود ماهر بود و صدای خوبی داشت و قصیده‏ای را که با این‏بیت‏شروع می‏شود: 
ایها العینان فیضا و استهلا لا تغیضا 
در رثای امام حسین(علیه السلام)می‏خواند. تنوحی مولف کتاب «نشوار المحاضره‏» می‏گوید: آن را در خانه یکی ازروسا شنیدیم. در آن موقع حنابله در بغداد نفوذ زیادی داشتند و از ترس آنهاکسی جرات نوحه‏گری و روضه‏خوانی بر امام حسین(علیه السلام) را نداشت مگر این که در نهان‏یا در پناه قدرت سلطان باشد نوحه هم جز مرثیه‏های حسین(علیه السلام) و اهل بیت نبود وهیچ تعرضی به سلف نمی‏شد با وجود این، بربهاری از این امر آگاه شد دستور دادنوحه‏گر را پیدا کنند و او را به قتل برسانند. در آن موقع حنابله در بغدادمکرر به فتنه‏انگیزی و اذیت و آزار مردم می‏پرداختند. آنها در بغداد مسجدی بناکردند که مرکز فتنه و فساد بود به همین جهت مردم آن را مسجد ضرار نامیدند(آن را به مسجد ضراری که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) آن را خراب کرد، مانند کردند) و به‏«علی بن عیسی‏» وزیر شکایت کردند و او دستور ویران کردن آنجا را داد (۱). 
او دارای آراء مخصوصی بود و هرکس با آراء و عقاید او مخالفت می‏ورزید، شدت‏عمل به خرج می‏داد و یاران خود را وادار می‏کرد که با خشونت‏با مردم رفتارکنند، خانه‏های مردم را غارت نمایند و مزاحم کارهای مردم باشند و هرکس‏سخنانشان را نپذیرد او را بترسانند. یکی از موارد آن، داستان حمله آنها به‏«محمد بن جریر طبری‏» مورخ معروف است. 
گویند: طبری در سفر دوم از طبرستان به بغداد در یک روز جمعه در مسجد جامع،حنبلیها نظر او را درباره «احمد بن حنبل‏» و نیز حدیث نشستن خدا بر روی‏عرش، پرسیدند. 
پاسخ داد که مخالف «احمد بن حنبل‏» به حساب نمی‏آید. حنبلیها گفتند علماء دراختلافات او را به حساب آورده‏اند، طبری جواب داد که من نه خود او را دیده‏ام‏که از وی روایتی شده باشد و نه با یکی از اصحاب او که مورد اعتماد باشد، برخوده‏ام. و اما حدیث جلوس خداوند بر عرش، امری محال است. 
حنبلیها و اصحاب حدیث چون این سخن از طبری شنیدند به او حمله بردند ودواتهای خود را به طرف وی پرتاب کردند، او ناگزیر به خانه خود پناه برد،حنبلیها که تعدادشان به هزاران تن می‏رسید، خانه‏اش را سنگباران کردند به‏طوری‏که در جلو خانه او تل بزرگی از سنگ پدید آمد. «نازوک‏» رییس شرطه بغداد، باهزاران سپاهی در رسید و طبری را از شر حنابله رها کرد و یک روز تمام در آنجاماند و دستور داد سنگها را از خانه او دور کردند (۲). 

نویسندگان حنبلی مانند «ابن کثیر و ابن عماد» درباره «بربهاری‏» مطالب مبالغه‏آمیزی نوشته‏اند از جمله ابن کثیر نوشته: بربهاری در نزد عموم مردم احترام زیادی داشت روزی بالای منبر در حال موعظه، عطسه کرد، تمام حاضرین او را «تشمیت‏» گفتند. یعنی جمله «یرحمک‏الله‏» را بر زبان جاری ساختند، صدای اهل مجلس به کوچه و بازار رسید هرکس شنید او نیز گفت و این امر تا آنجا وسعت‏یافت که اهل بغداد، جمله یرحمک‏الله را بر زبان راندند، فریاد یرحمک‏الله مردم‏به قصر خلیفه رسید، این امر بر خلیفه گران آمد، جمعی نیز سعایت کردند، درنتیجه در صدد دستگیری وی بر آمدند و او متواری شد و پس از یک ماه در گذشت (۳). 
اما حقیقت این است که علت عمده‏ای که باعث‏شد خلیفه حکم دستگیری او را صادرکرد، مطالبی بود که برخلاف عقیده مردم اطهار می‏داشت. 
غرض، خلیفه به وزیر خود «ابی علی بن مقله‏» دستور داد او را دستگیر سازد تافتنه‏ها بخوابد و اوضاع آرام گیرد. «بربهاری‏» خود را مخفی کرد (۴). تا این که با جمعی از یارانش دستگیر و به بصره تبعید گردید (۵). سپس بر بهاری در زمان‏راضی(۳۲۲ه) به سال ۳۲۳ با یاران خود به بغداد برگشت (۶). راضی از جریان مطلع‏شد و به رییس شرطه دستور داد در بغداد از یاران بربهاری نباید دو نفر دریکجا جمع شوند. بدر خرشنی (صاحب شرطه) گروهی از اتباع او را به زندان افکندو خود بربهاری متواری شد. 
«ابوعلی مسکویه‏» می‏نویسد: علت اقدام مزبور این بو دکه بربهاری و پیروانش پیوسته فتنه‏انگیزی می‏کردند. درباره این گروه از طرف خلیفه الراضی توقیعی صادر گردید، خلیفه در توقیع خود، اعمال و معتقدات اتباع بربهاری را از قبیل این که شیعیان اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را به کفر و ضلالت نسبت داده و زیارت قبور امامان و پیشوایان دینی را انکار کرده‏اند، ذکر نموده و به سختی بر آن تاخته است و تهدید کرده که هرگاه دست از کارهای خویش برندارند گردنشان را خواهد زدو خانه و محله‏های آنها را به آتش خواهد کشید (۷). 
«ابن اثیر» در تاریخ خود، در حوادث سال ۳۲۳ تحت عنوان فتنه حنابله دربغداد، چنین نوشته است که در این سال (۳۲۳) کار حنبلیها در بغداد بالا گرفت وقدرتی پیدا کردند. 
«بدرخرشنی‏» صاحب شرطه، در دهم جمادی الاخره دستور داد در دو طرف جسر بغدادندا کردند که از اصحاب بربهاری حنبلی، دو نفر نباید با هم باشند و حق ندارنددر خصوص مذهب خود مناظره کنند، امام جماعتشان باید در نماز صبح و مغرب وعشاء «بسم‏الله‏» را بلند و آشکارا بگوید. این اقدام صاحب شرطه مفید واقع‏نشد، بلکه فتنه‏جویی یاران بربهاری فزونی گرفت. نابینایانی که در مسجد منزل‏داشتند آنها را وادار کردند تا هر شافعی مذهبی که وارد مسجد شود، او را تانزدیک مردن کتک بزنند. 
ابن اثیر سپس از توقیع خلیفه که آن را برای حنابله خواندند، سخن گفته و این‏چنین ادامه داده است که خلیه «الراضی‏» یاران بربهاری را سخت توبیخ کرده وبه شدت آنها را تهدید نموده است‏به این علت که برای خداوند، مانند و شبیهی‏قایل بودند و ذات احدیت را دارای کف دست و انگشتان و دو پا با کفش از طلا وصاحب گیسوان، تصور می‏کردند و می‏گفتند که خداوند به آسمان بالا می‏رود و به‏دنیا فرود می‏آید. 
همچنین «ثم طعنکم علی خیار الائمه و نسبتکم شیعه آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) الی الکفروالضلال، ثم استدعاوکم المسلمین الی الدین بالبدع الظاهره و المذاهب الفاجره‏التی لا یشهد بها القرآن وانکارکم زیاره قبور الائمه و تشنیعکم علی زوارهابالابتداع و انتم مع ذلک تجتمعون علی زیاره قبر رجل من العوام لیس بذی شرف ولا نسب و لا سبب برسول‏الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و تامرون بزیارته و تدعون له معجزات الانبیاء وکرامات الاولیاء فلعن‏الله شیطانا زین لکم هذه المنکرات و ما اغواه...» (۸). 
«بر برگزیدگان از امامان طعن می‏زدند و شیعه آل محمد را به کفر و گمراهی،نسبت می‏دادند، و مسلمانان را به بدعتهای آشکار و مذاهب زشت که در قرآن نامی‏از آنها نیست، دعوت می‏نمودند آنها درحالی که زیارت قبور ائمه را منع می‏کردندو عمل زائران قبور ائمه را زشت می‏شمردند و آنها را بدعتگزار می‏دانستند، خودبه زیارت قبر مردی از عوام که هیچ نسبتی هم با رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) نداشت امرمی‏کردند و برای او معجزاتی مانند معجزات پیامبران و اولیاء الهی ادعامی‏نمودند. خداوند شیطان را لعنت کند که این اعمال زشت را بر آنها زینت داده‏است‏». از توقیع خلیفه چنین معلوم می‏شود که اتباع بربهاری درحالی که زوارقبور ائمه را بدعتگزار می‏دانستند، به زیارت قبر مردی از عوام که هیچ نسبتی‏هم با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نداشت، امر می‏کردند. 

سرانجام بربهاری در سال ۳۲۹ در سن ۹۶ سالگی در مخفیگاه دوم فوت کرد درحالی‏که در خانه زنی خود را پنهان کرده بود در همان خانه بدون این که کسی بدانداو را غسل دادند و کفن کردند و در همانجا به خاک سپردند (۹). 
ملاحظه می‏کنیم، سخنان بربهاری که در توقیع خلیفه به آن اشاره شده، قسمتی ازعقایدی است که بعدا به وسیله «ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب‏» اظهار شده‏است. مهمترین کتاب بربهاری «شرح کتاب‏السنه‏» است که در آن کتاب عقاید وآراء خاص خود را بیان کرده است و ابن عماد حنبلی نمونه‏هایی از عقاید او رابیان داشته است از جمله گفته: بربهاری در کتاب شرح کتاب‏السنه گفته است: هرسخنی که از مردم زمان خود می‏شنوی در پذیرفتن و عمل به آن عجله مکن تا برای‏تو معلوم شود آیا درباره آن از صحابه و یا از علماء سخنی رسیده است‏یا نه؟ 
اگر چیزی از صحابه یا علماء وارد شده باشد تنها آن را بپذیر و به غیر آن عمل‏مکن که در آتش می‏افتی. آگاه باش که سخن گفتن درباره حق تعالی از چیزهایی است‏که تازه پیدا شده و این امر بدعت و گمراهی است. درباره خدا همان را بگو که‏خداوند در قرآن خود را به آن وصف کرده یا پیامبر برای اصحابش بیان داشته‏است. نیز باید به این امر ایمان داشت که مردم، در روز قیامت‏خدا را باچشمانی که در سر دارند، می‏بینند و خداوند بدون واسطه به حساب بندگان خودمی‏رسد. همچنین باید ایمان داشت‏بر این که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از گناهکاران در روزقیامت و در سر پل صراط، شفاعت می‏کند و تمام پیامبران و نیز صدیقین و شهداء وصالحین، حق شفاعت دارند. ایمان به این که بهشت و جهنم خلق شده‏اند بهشت درآسمان هفتم و سقف آن عرش است و دوزخ در زیر طبقه هفتم زمین قرار دارد. 
و نیز ایمان به فرود آمدن حضرت عیسی(علیه السلام) از آسمان و این که دجال را می‏کشد وازدواج می‏کند و پشت‏سر قایم آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) نماز می‏خواند، سپس از دنیا می‏رود (۱۰).هرکس به تشییع جنازه بدعتگزاری برود تا از تشییع باز گردد، در دشمنی‏خداست... 

۲ - عبیدالله بن محمد بن محمد بن حمدان عکبری مکنی به‏«ابوعبدالله‏» و معروف به «ابن بطه‏» از فقهاء و محدثین حنبلی است که درسال ۳۰۴ در عکبری (واقع در ده فرسنگی بغداد) متولد شد و در سال ۳۸۴ در ۸۳ سالگی در همانجا درگذشت او برای تحصیل و فراگرفتن حدیث‏به مکه و سرحدات وبصره و سایر شهرها مسافرت نمود و سپس به زادگاه خود مراجعت و مدت چهل سال‏منزوی و خانه‏نشین گردید و کتابهایی نوشت از جمله «الابانه علی اصول السنه‏والدیانه‏» (۱۱) او عالم کج‏اندیش بود که زیارت و شفاعت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را انکارکرد. وی معتقد بود که سفر برای زیارت قبر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سفر معصیت می‏باشد و بایدنماز را در این سفر تمام خواند و قصر آن جایز نیست (۱۲). همچنین عقیده داشت که‏هرکس سفر به زیارت قبور انبیاء و صالحان را عبادت بداند، عقیده او مخالف سنت‏پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و برخلاف اجماع می‏باشد (۱۳). «خطیب بغدادی‏» شرح حال ابن بطه را ذکرکرده و ایرادهایی به او وارد آورده است، و گفته روایات او ضعیف است. «ابن جوزی‏» که ناشر افکار اوست، به ایردهای خطیب‏جواب داده است (۱۴). «ابن تیمیه‏» و «محمد بن عبدالوهاب‏» اهم عقاید خود رااز او گرفته‏اند. (۱۵) 
محمد بن عبدالوهاب بنیانگذار آیین وهابی(۱۱۱۵ - ۱۲۰۷) 
بنیانگذار مسلک وهابیت محمد بن عبدالوهاب تمیمی نجدی است که‏نسبش به «وهیب تمیمی‏» می‏رسد و این نسبت از نام پدرش‏«عبدالوهاب‏» گرفته شده است. وهابیان این نسبت را قبول‏ندارند و از اطلاق آن به فرقه خود ناراضی هستند و می‏گویند: نام‏وهابی را بعضی از دشمنان معاصر محمد بن عبدالوهاب از روی‏دشمنی و حسد به آنان داده‏اند تا به افراد نادان چنین وانمودکنند که آنان بدعتگذار و گمراه کننده هستند تا کسی که از آنهاپیروی می‏کند به وحشت‏بیفتد، بدین جهت نسبت فرقه را به شیخ‏محمد نداده‏اند که مبادا پیروان این آیین به سبب همنام بودن بانام پیامبر، نوعی شرافت پیدا کنند (۱۶). 
مورخان در تاریخ تولد ومرگ او اختلاف کرده‏اند: بعضیها گفته‏اند محمد بن عبدالوهاب درسال ۱۱۱۱ه ق در شهر «عیننه‏» (از شهرهای نجد) تولد یافت ودر سال ۱۲۰۷ درگذشت (۱۷) و عمر طولانی حدود ۹۶ سال داشت. 
زینی دحلان با این که در کتابهای خود این قول را انتخاب کرده،ولی در کتاب «فتنه‏الوهابیه‏» گفته است: بعضی در ماده تاریخ‏هلاکت او گفته است: «بدا هلاک الخبیث‏» یعنی در سال ۱۲۰۶ به‏هلاکت رسیده است (۱۸). ولی به گفته آلوسی و برخی دیگر، فوت وی درسال ۱۲۰۶ بوده است (۱۹). 
ولی مشهور این است که تولد وی در سال ۱۱۱۵ و فوتش در همان سال‏۱۲۰۷ اتفاق افتاده است (۲۰). 
او در شهرک عیینه متولد شد که از بلاد نجد است، پدرش در آن شهرقاضی بود و فقه حنبلی را از پدر خود که از علمای حنبلی بود،آموخت. می‏نویسند: او از آغاز امر علاقه شدیدی به مطالعه تاریخ‏مدعیان نبوت مانند: مسیلمه، سجاح، اسود عنسی، طلیحه اسدی ومانند اینها داشت. گویند: او از اوایل به مطالعه کتابهای ابن‏تیمیه و ابن قیم اهمیت زیادی می‏داد و آنها را زیاد مطالعه‏می‏کرد (۲۱). و بسیاری از اعمال مردم نجد را زشت می‏شمرد، پدرش که‏مرد صالحی بود، در وی احساس انحراف می‏کرد و او را مورد نکوهش‏قرار می‏داد. 
سپس جهت ادامه تحصیل عازم مکه و مدینه گردید و از طلبه‏هایی‏بود که در میان مکه و مدینه در تردد بودند و در نزد علمای‏آنجا مشغول تحصیل بود، در آغاز از محضر درس جمعی از علمای مکه‏و مدینه از جمله: شیخ محمد بن سلیمان کردی و شیخ محمد حیاه‏سندی استفاده کرد، ولی از همان آغاز مطالبی بر زبان او جاری‏می‏شد که اساتید و علمای صالحین نسبت‏به آینده او بدبین بودندو پیش‏بینی می‏کردند این شخص در آینده، مردم را گمراه خواهدساخت و برادرش سلیمان بن عبدالوهاب نیز بر وی ایراد می‏گرفت ومردم را از پیروی وی برحذر می‏داشت (۲۲). 
«ملطبرون‏» می‏نویسد: اصل و منشا وهابیگری آن است که عرب وبه خصوص مردم یمن گفتگو می‏کردند که چوپان بینوایی به نام‏سلیمان در عالم رویا دیده بود که شعله آتشی از وی خارج و درروی زمین پخش شد و هر که را که جلو می‏آمد، می‏سوخت. او این‏رویا را به معبری گفت و او چنین تعبیر کرد که: فرزندی ازفرزندان تو نیروی عظیمی پیدا می‏کند و دولت نیرومندی تشکیل‏می‏دهد و این رویا در نواده او محمد تحقق پیدا کرد. 
وقتی که محمد بزرگ شد، نزد همشهریانش به خاطر همین رویا که‏معلوم نبود، همان است‏یا نه؟ عزیز و محترم بود او نخست مذهبش‏را پنهانی تبلیغ کرد و پیروانی نیز پیدا نمود سپس به شام‏مسافرت کرد و چون در آنجا به آیین تازه او نگرویدند، دوباره‏پس از سه سال مسافرت به دیار خود بازگشت (۲۳). 
آلوسی در کتاب «تاریخ نجد» می‏نویسد: محمد بن عبدالوهاب درشهر عیینه، یکی از شهرهای نجد نشو و نما کرد، فقه حنبلی رانزد پدرش فرا گرفت و از همان اوان کودکی سخنانی ناآشنا می‏گفت‏و بر ضد بسیاری از اعمال و عقاید مورد اتفاق مسلمانان سخن‏می‏گفت و آنها را به باد انتقاد می‏گرفت ولی کسی او را یاری‏نکرد. پس از شهر عیینه به مکه و سپس به مدینه مسافرت کرد. درمدینه پیش شیخ عبدالله نامی درس خواند و شدیدا به استغاثه وتوسل در کنار مرقد مطهر رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) اعتراض نمود، آنگاه به‏نجد و از آنجا به بصره و شام روی نهاد. در بصره مدتی اقامت‏گزید و در جلسه درس شیخ محمد مجموعی حاضر شد و در این شهر نیزبسیاری از اعمال مذهبی مسلمانان را به باد انتقاد گرفت و مردم‏از آنجا بیرونش کردند و از آنجا بگریخت (۲۴). 

اینک مسافرت او رااز منابع دیگر پی می‏گیریم: 
گویند: محمد بن عبدالوهاب در سفری که به حج رفت، بعد از انجام‏مناسک حج رهسپار مدینه شد و در آنجا، توسل و استغاثه مردم رادر کنار قبر پیامبر مورد انکار قرار داد، سپس به نجد برگشت واز آنجا سفر دور و دراز خود را به شهرهای اسلامی آغاز نمود. 
ابتدا به بصره رفت‏به این قصد که از آنجا به شام برود مدت‏چهار سال در بصره ماند (۲۵). و از یکی از علمای بصره که شیخ‏محمد مجموعی نام داشت، مدتی پیش او درس خواند (۲۶). و هنگامی که‏عقاید خود را اظهار نمود، مردم به مخالفت پرداختند و او رامورد اذیت و آزار قرار دادند و سرانجام او را از شهر خودبیرون کردند و چیزی نمانده بود که در گرمای شدید بیابان میان‏بصره و زبیر هلاک شود که مردی از اهل زبیر او را نجات داد و به‏شهر زبیر برد (۲۷). از آنجا عازم بغداد گردید و مدت پنج‏سال درآنجا ماندگار شد و سپس به کردستان رفت و یکسال هم در کردستان‏ماند و بعد به همدان رفت و در آنجا هم دو سال ماند (۲۸) و ازآنجا عازم اصفهان گردید و مدتی در نزد علمای اصفهان به تحصیل‏علم نحو و صرف و معانی و بیان پرداخت و نیز در فقه و اصول ومسائل شرعیه به حد اجتهاد رسید (۲۹). و طبق گفته احمد امین، وی‏در اصفهان فلسفه اشراق و تصوف را فراگرفت (۳۰). 
مولف کتاب‏«جزیره‏العرب فی القرن العشرین‏» نوشته است: شیخ محمد به‏ایران سفر کرد و در آنجا حکمت‏شرق و ساختن تفنگ و قسمتی ازفنون جنگ را فرا گرفت (۳۱). و از یک منبع دیگر که نسخه خطی آن‏در کتابخانه موزه بریتانیا موجود است، نقل شده است که شیخ‏محمد هفت‏سال در اصفهان و مدرسه عباسیه از بناهای شاه عباس‏صفوی اقامت کرده و در این مدت شرح تجرید قوشچی و شرح مواقف‏میر سید شریف و حکمه‏العین کاتبی را نزد میرزاجان اصفهانی،محشی شرح تجرید، خوانده، سپس از اصفهان به ری و از آنجا به قم‏آمده و با دوست همراه خود که علی قزاز نام داشت، یک ماه دراین شهر ماند و سپس به بلاد عثمانی و شام و مصر رفت و از مصربه جزیره‏العرب بازگشت (۳۲) و مدت هشت ماه از مردم دوری گزید،آنگاه به اظهار عقاید خود پرداخت (۳۳). 
«لوتروب ستودارد»آمریکایی نیز به مسافرت او به ایران اشاره کرده است (۳۴). دراین موقع که سال ۱۱۳۹ بود، پدرش شیخ عبدالوهاب از «عیینه‏»به «حریمله‏» منتقل شده بود. شیخ محمد نیز ملازم پدرش گردید وباز کتابهایی را نزد او فرا گرفت و به انکار عقاید مردم نجدپرداخت و بدین جهت میان او و پدرش نزاع درگرفت و همچنین‏منازعات سختی میان او و مردم نجد بر اثر عقایدش رخ داد و این‏امر چندین سال ادامه داشت تا این که در سال ۱۱۵۳ پدرش شیخ‏عبدالوهاب به درود حیات گفت (۳۵). 
اظهار دعوت 
شیخ محمد پس از مرگ پدر، جرات بیشتری برای اظهار عقاید ومخالفت‏با اعتقادات معمول مسلمانان پیدا کرد و عقاید و اعمال‏مورد اتفاق مسلمانان را مورد حمله قرار داد. 
گروهی از افراد بی‏خبر اطراف او را گرفتند و کار وی بالا گرفت. 
مردم حریمله متشکل از دو قبیله بودند و هر قبیله روسایی داشت‏و روسای شهر از مردم دو قبیله بودند که هرکدام مدعی ریاست‏بردیگری بود، یکی از آن دو قبیله که «حمیان‏» نامیده می‏شد،غلامانی داشتند که به امور منکر و فسق و فجور می‏پرداختند، شیخ‏در صدد برآمد غلامان مزبور را امر به معروف و نهی از منکر بکندو آنان تصمیم گرفتند، شب‏هنگام نهانی شیخ را به قتل برسانند وبه این قصد پشت دیواری کمین کردند، اما چند تن از مردم بر قصدغلامان واقف شدند و بر آنان بانگ زدند، غلامان گریختند و شیخ‏باز از مهلکه نجات پیدا کرد. 
شیخ محمد پس از این، از «حریمله‏» به شهر «عیینه‏» رفت و درآن وقت‏حاکم شهر عیینه مردی به نام عثمان بن حمد بن معمر بود. 
محمد بن عبدالوهاب او را به طمع حکومت نجد انداخت و به او قول‏داد که اگر از او حمایت کند، حکومت نجد از آن او خواهد بود. 
عثمان نیز پذیرفت و او را گرامی داشت و در نظر گرفت وی رایاری دهد. 
شیخ بعد از این، به امر به معروف و نهی از منکر (طبق عقایدخود) پرداخت و در انکار کارهای مردم سختگیری بسیار نمود وعقاید خود راکاملا آشکار ساخت. از جمله کارهای او در عیینه این‏بود که دستور داد درختانی را که مورد احترام مردم بود، قطع‏کردند و گنبد و ساختمان روی قبر زید بن خطاب را ویران ساختند (۳۶). قبر زید در ناحیه جبلیه (نزدیک عیینه) قرار داشت، شیخ به‏عثمان گفت: بیا قبر زید و گنبد آن را خراب کنیم، عثمان گفت: 
این قبر زید و این شما، آن را ویران سازید. شیخ گفت ما درصورتی می‏توانیم آن را خراب کنیم که تو هم به ما کمک کنی. 
عثمان با ۶۰۰ نفر همراه شیخ و یارانش حرکت کرد اهل جبلیه درصدد منع برآمدند، اما چون یارای جنگ با عثمان را نداشتند، خودرا کنار کشیدند. عثمان به شیخ گفت که من متعرض قبر نمی‏شوم،شیخ خود کلنگ به دست گرفت و قبر را با زمین برابر کرد و این‏نخستین اقدام تخریبی پسر عبدالوهاب بود. پس از آن زنی نزد اوآمد و به زنای محصنه اعتراف کرد، شیخ عقل وی را سنجید و او راسالم دید، آنگاه به زن گفت که شاید به زور به تو تجاوز شده‏است، زن دوباره نوعی اعتراف کرد که مجازات سنگسار شدن بر اوثابت می‏شد، شیخ دستور داد آن زن را سنگسار کردند (۳۷). 
خبر شیخ‏محمد و کارهای او به گوش سلیمان بن محمد بن عزیز حمیدی، امیراحساء و قطیف و توابع رسید، سلیمان نامه‏ای به عثمان حکمران‏شهر عیینه فرستاد و او را به قتل پسر عبدالوهاب فرمان داد واز مخالفت فرمانش برحذر داشت و گفت اگر این کار را انجام‏ندهی، خراجی که از احساء برای تو می‏فرستم، قطع خواهم کرد.خراج مزبور یکهزار و ویست‏سکه طلا و مقداری مواد غذایی و لباس‏بود. 
چون نامه امیر احساء به عثمان رسید، قدرت مخالفت درخود ندید، شیخ را نزد خود خواند و گفت: ما طاقت جنگ با امیراحساء را نداریم، شیخ محمد پاسخ داد که اگر به یاری من بشتابی‏تمام نجد رامالک می‏شوی، اما عثمان از او اعراض کرد و گفت: 
امیر احساء فرمان قتل تو را داده ولی از مروت بدور است که ماتو را در شهر خود به قتل برسانیم، هرچه زودتر از شهر ما بیرون‏رو، سپس سواری به نام «فرید ظفری‏» را مامور ساخت تا شیخ رااز عیینه بیرون راند (۳۸).


پی نوشت ها:
۱- نشوار المحاضره، ج‏۲، ص ۱۳۴. 
۲- ارشاد یاقوت، ج‏۶، ص ۴۳۶. 
۳- البدایه والنهایه، ج‏۱۱، ص ۲۰۱. 
۴- کامل ابن اثیر، ج‏۶، ص ۲۸۲. 
۵- الوافی بالوفیات، ج‏۱۲، ص ۱۴۶ - شذرات الذهب، ج‏۲، ص ۳۱۹. 
۶- طبقات الحنابله نابلسی، ص ۲۹۹ - الاعلام زرکلی، ج‏۲، ص ۲۰۱. 
۷- تجارب الامم، ج‏۵، ص ۳۲۲. 
۸- کامل ابن اثیر، ج‏۶، ص ۲۴۸. 
۹- المنتظم ابن جوزی، ج‏۶، ص ۳۲ - الوافی بالوفیات، ج‏۱۲، ص ۱۴۶. 
۱۰- به نقل شذرات الذهب، ج‏۲، ص ۳۲۱ - ۳۲۰. 
۱۱- ایضاح المکنون، ج‏۱، ص ۸. 
۱۲- کتاب الرد علی الاخنایی، ابن تیمیه، ص ۲۷. 
۱۳- همان کتاب، ص ۳۰. 
۱۴- المنتظم، ج‏۷، ص ۱۹۳. 
۱۵- وهابیان مذهب خود را تازه نمی‏دانند، بلکه می‏گویند این مذهب سلف صالح‏است و از این روی خود را سلفیه می‏نامند(فقهی، علی اصغر، وهابیان، ص‏۱۷،انتشارات صبا). 
۱۶- دایره‏المعارف فرید وجدی: ج‏۱۰، ص ۸۷۱. مقاله صالح ابن دخیل‏نجدی - زرکلی، اعلام، ج‏۶، ص ۲۵۷. 
۱۷- الدرر السنیه، زینی دحلان، ص ۴۲ - زهاوی، الفجرالصادق، ص‏۱۷. 
۱۸- فتنه الوهابیه، ص ۶۶. 
۱۹- تاریخ نجد آلوسی، ص ۱۱۱ - احمد امین زعماء الاصلاح، ص ۱۰ -زرکلی، ج‏۶، ص ۲۵۷. 
۲۰- ابجدالعلوم قنوجی، ص ۸۷۱ - دایره‏المعارف فرید وجدی، ج‏۱۰، ص‏۸۷۱ - الفتوحات الاسلامیه، ج‏۲، ص ۱۵۶ - الضیاء الشارق ابن‏سمحان، ج‏۴، ص ۱۹۶ - هدیه‏العارفین، ج‏۲، ص ۳۵۰. 
۲۱- ازاله شبهات، ص ۲۰. 
۲۲- جغرافیای ملطبرون، ترجمه «رفاعه بک‏» ناظر مدرسه عالی‏زبان و ترجمه، به نقل کشف الارتیاب، ص ۱۳. 
۲۳- مدرک قبل. 
۲۴- تاریخ نجد، ص ۱۱۲. 
۲۵- زعماء الاصلاح، ص ۱۰. 
۲۶- تاریخ نجد، ج‏۱، ص ۱۱۸. 
۲۷- تاریخ نجد آلوسی، ص ۱۱۱. 
۲۸- زعماء الاسلام، ص ۱۰. 
۲۹- ناسخ التواریخ، جلد قاجار، ج‏۱، ص ۱۱۸ - مآثر سلطانیه، ص‏۸۲. 
۳۰- زعماء الاصلاح، ص ۱۰. 
۳۱- جزیره‏العرب فی القرن العشرین، حافظ وهبه، ص ۳۳۶. 
۳۲- ضمیمه شماره ۴ سال ۱۱ مجله بررسیهای تاریخی با عنوان‏روابط ایران با حکومت مستقل نجد به نقل از کتاب لمع الشهاب فی‏سیره محمد بن عبدالوهاب که نسخه خطی آن به گفته آقای مدرسی‏طباطبایی در کتابخانه موزه بریتانیا مضبوط است. فاسیلینیف درکتاب «تاریخ العربیه‏السعودیه‏» اطلاعات ارزشمندی درباره این‏کتاب خطی به دست می‏دهد. (همان کتاب، ص ۹). 
۳۳- زعماء الاصلاح، ص ۱۰. 
۳۴- امروز جهان اسلام، ج‏۱، ص ۲۶۱. 
۳۵- تاریخ نجد، آلوسی، ص ۱۱۳. 
۳۶- زید برادر عمر بن خطاب بود که در جنگ یمامه (جنگ مسلمانان‏با مسیلمه کذاب) به شهادت رسیده بود و در آن منطقه قبرش‏زیارتگاه مردم بود. 
۳۷- تاریخ نجد، ابن بشر ج‏۱ و ۹ و ۱۰ - وهابیان، ص ۱۲۰ - ۱۲۲. 
۳۸- فیلیبی، عبدالله، تاریخ نجد، ص ۳۹۰، طبع بیروت. 
داود الهامی
مکتب اسلام-سال ۱۳۷۷-ش۵ و مکتب اسلام-سال ۱۳۷۷-ش۱ ۱


 



سایت فطرت