چند کرامت از علامه بهلول (رضوان الله تعالی علیه)

علامه حاج شیخ محمّد تقی بهلول در سال1279 شمسی در روستای بیلند شهرستان گناباد پا به عرصه حیا ت گذاشت.شیخ در 6سالگی رسمأ به مکتب می‌رود ودر 8سالگی تمام قرآن را حفظ کرد وی در 7 سالگی برا ی زنها منبر می‌رفت که در آن زمان به خاطر رفتار خاصش به بهلول شهرت یافت. درسهای حوزه از ادبیات تا قوانین را نزد پدرش در بیلند آموخت. وی در سن 14 سالگی در گناباد یک منبری معروف بود در همان نوجوانی (در 14 سالگی) با صوفیه گناباد (فرقه نعمت اللهی) مخالفت می‌کرد و صوفی ها نیز در آن زمان چند بار قصد کشتن شیخ بهلول را کردند. لذا پدر ایشان تصمیم گرف ت با خانواده اش به سبزوار مهاجرت کند تا اولا شیخ بهلول به دلیل منبر رفتن از درس خواندن با ز نماند و ثانیا از صوفی‌های گناباد دور باشد. شیخ بهلول اولین سخنرانی آتشین خود را در سن 16 سالگی در زمان احمد شاه در ایّامی که امر به معروف و نهی از منکر ممنوع گردیده بود بر علیه رژیم شاه ایراد کرد. تصرف در زمین و زمان استاد معظم حجه السلام والمسلمین ((عبدالقاسم شوشتری)) امام جمعه محترم شاهین شهر زمانی که در شهر درود تشریف داشتند می‌فرمودندکه:حاج آقای بهلول چند سال قبل همراه یکی از دوستانش قرار بودبه یکی از روستاهای دوردست برود.این روستا فقط یک ماشین شخصی داشته که هر روز سر ساعت مقرر کسانی را که قصد مسافرت به آن روستا را داشته اند می‌برد.فاصله این روستا تا شهر حدودا ده ساعت بود اما موقع حرکت ماشین برای بهلول مشکلی پیش می‌آید و نمی‌تواند در آن ساعت همراه دوستش به آن روستا برود لذا به رفیقش می‌فرماید شما بروید من فردا که روز عاشورا است خواهم آمد دوست ایشان به سمت روستا حرکت می‌کند بعد از ساعتها به روستا می‌رسد مبیند تمام مردم به مسجد رفته اند پس از حضور در مسجد در می‌یابد که شیخ بهلول بالای منبر است ومشغول مصیبت است.با کمال تعجب از مردم می‌پرسد که شیخ رسیده است؟ مردم می‌گویند که الان چندین ساعت است که شیخ در روستا است و منبر ایشان یک ساعت است که شروع شده است.بعدا که می‌خواهد از خود ایشان سوال کندشیخ امتناع می‌ورزد و او را امر به سکوت می‌کند. ملاقاتی با سفیانی در سفری که حقیر (سید عباس موسوی مطلق) همراه ایشان به مدرسه علمیه ولی عصر(عج الله تعالی فرجه الشریف) در شهرستان بروجرد رفتیم بعد از سخنرانی معظم له یکی از طلبه ها از ایشان سوالی کرد:آقا! می‌گویند شما سفیانی را دیده اید و گفته اید الان در سوریه است آیا این مطلب راست است یا نه؟ایشان بلافصله عصبانی شدند و گفتند:من نگفتم سفیانی است گفته ام شخصی با مشخصات سفیانی الان وزیر دفاع سوریه است و من با او ملاقات کرده ام وباتوجه علایم سفیانی و ملا قات من با او احتمال داده ام که سفیانی باشد من وقت ظهور را تعیین نکرده ام ولکن این را بدانید ظهور نزدیک است ان شاء الله.البته در سفر اخیر ایشان به شهر درود در ربیع الاول 1420 فر مودند من معتقدم هر صد سال شمسی متعلق به یک امام است و الان قرن 14 متعلق به امام زمان است و حدودا 22 سال دیگر یعنی ظهور خیلی نزدیک است آماده باشید و امیدوارم که زنده باشم. یک پیشگویی و تحقق آن بعد از حمله خونین مسجد الحرام و بسته شدن راه حج یکی از روحانیان بیت رهبری به ایشان می‌فرمایدجناب شیخ،گفته اند شما مستجاب الدعوه هستید دعا کنید که فهد بمیرد و را حج باز گردد ایشان با تبّسم فرمودند هر وقت من بمیرم فهد هم خواهد مرد ودقیقاً این امر اتّفاق افتاد و همزمان با ارتحال علامه شیخ بهلول،فهد نیز فوت کرد. اطلاع از نیت یک روز موقع اذان ظهر همراه ایشان از تهران به قم می‌آمدیم بنده (سید عباس موسوی مطلق) که خیلی خسته بودم قصد داشتم به ایشان بگویم نماز را در منزل بخوانیم و برای زیارت حضرت معصومه ((علیهما السلام)) شب به حرم بیاییم بلا فاصله فر مودند: شیطان همیشه کارهایی که برای خدا باشد را در نظر انسان سخت و سنگین نشان می‌دهد مثلا نماز وسایر عبادات را خیلی سخت و طاقت فرسا نشان می‌دهد و اضافه فرمودند که من در هر شهر یا روستایی که وارد بشوم اگر حرم امام یا امام زاده داشته باشد مثل قم و یا مشهد اول به زیارت آنها می‌روم و بعد به جاهای دیگر البته شیطان خیلی سخت جلوه می‌دهد مثلا می‌گوید: الان خسته یا حرفهای دیگر.سپس فرمودند برویم حرم و نماز و زیارت بخوانیم بعد می‌رویم منزل شما لذا ما تبعیت کردیم و همراه ایشان به حرم رفتیم در حرم هر یک از طلبه ها که ایشان را می‌دید پس از احوال پرسی ایشان را دعوت مکردند اما ایشان می‌گفتند به این سید قول داده ام وباید به منزل ایشان بروم. تاثیر دعای شیخ در یکی از سفرهایی که معظم له به شهر درود داشتند آخرین شب منبر ایشان که مصادف بود با شب نیمه شعبان بعد از سخنرانی قرار بود به منزل یکی از مومنین برویم بعد از اتمام سخنرانی ایشان سوار ماشین شدیم که به منزل همان آقا برویم بنده از داخل ماشین به حاج آقا عرض کردم: دعا بفرمایید یک مشکلی دارم حل بشود انشاءالله (مشکل بنده این بود که قرار بود همان شب به قم برویم)در حالی که بنده کرایه منزل خود را که در قم بود نداده بودم و یک مقدار هم قرض داشتم و از طرفی سالگرد ازدواجم نیز بود و مایل بودم برای همسرم هدیه ای تهیه کنم اما امان از جیب خالی لذا از حاج اقا طلب دعا کردم).ایشان هم بلا فاصله فرمودند: خداوند شما را به هر مطلبی که می‌خواهید برساند.ان شاءالله.بعد از اینکه وارد منزل شدیم و مراسم پذیرایی تمام شد یکی از آقایان که همراه ما بود از جیب خود مقداری اسکناس درآورد و گفت: اینها را به حاج آقا بده می‌خواهم مالم با برکت شود و بعد از آن یک بسته دیگر درآورد و گفت: اما این مال شماست آقای فلانی داده است آن آقا هم می‌گفت مال خودش است البته بنده هنوز نفهمیده ام مال کیست ؟ اما به هر ترتیب قبول کردم و الحمدالله به برکت دعای حاج آقای بهلول مشکل ما نیز حل شد. بشارت به ضمانت حضرت زهرا (سلام الله علیها) زمانی که زندان بودم بعد از 31 سال خیلی دلم گرفت و به خدا گلایه کردم که چرا باید این مدت طولانی در زندان باشم همان شب در عالم خواب مادرم را دیدم که به من گفت: پسرم! حضرت زهرا (علیهما السلام) ضامن شده است که آزاد بشوی. بعد از اینکه از خواب بیدار شدم شروع به گفتن شعری راجع به حضرت زهرا (سلام الله علیها) نمودم و اشعار زیادی را سرودم. و به هر حال این خواب را من شب پنجشنبه دیدم و شب یکشنبه آزاد شدم.

چند پیشگویی

معظم له در طول مدت عمر با بر کتشان پیشگویی‌هایی را فرمودند یکی از انها در خصوص انقلاب اسلامی به رهبری امام بودند که البته خیلی از اولیا الهی این امر را از قبل فرموده بودند یکی دیگر از پیشگویی ها رحلت امام (ره) بودند که این امر بین بعضی از افراد مشهور بود یکی باز شدن راه کربلا بود که خودم در تابستان 76 از حاج آقا شنیدم که حتی ایشان می‌فرمودند:تا عید باز می‌شود و شما هم می‌روید و البته همین طور هم شد وما به طور معجزه اسایی در خرداد 77 به کربلا مشرف شدیم که البته این خود از کرامات مهم شیخ بود.ایضا در تیر ماه 78 در مسجد حضرت امبرالمومنین (علیه السلام) منبر تشریف بردند فرمودند: ان شاءالله اگر معصیت مردم جلویش را نگیرد سال بعد این موقع راه کربلا از ایران باز می‌شود و ان شاءالله مثل راه مشهد می‌شودکه هر وقت خواستید بروید

برکت شیخ حضرت شیخ چندین سفر به درود مشرف شده بودند که دو سفر آن مواجه با خوشکسالی بود که معظم له دعا فرمودند که: یک سفر در اثنای منبر باران شروع به باریدن کرد و یک سفر دیگر نیمه همان شب باران زیادی بارید وکسانی که در محضر شیخ در مسجد بودند این را از کرامات شیخ می‌دانستند. شفای مرض1 سید عباس موسوی مطلق: افرادی ازایشان التماس دعا می‌گرفتند ویا دعایی را از ایشان تقاضا میکردند و یا آب و چیز دیگر تبرک می‌کردند و به مریض می‌دادند و الحمدالله چنانچه بعداً عده ای اهل ایمان برایم حکا یت کردند آثار خوبی داشته اند.یکی از آن موارد را خو دم دیدم که مریض سختی بود که با قند تبرک جناب شیخ شفا پیدا کردند الحمد الله بعد از گذشت چند سال تا کنون اثری از بیماری پیدا نشده است.

شفای مرض2

مطلب ذیل به نقل از آقای ابراهیم ذوالفقاری از اعضای هییت امنای مسجد امیر المؤمنین (علیه السلام) زاهدان و مستند می‌باشد.ماه مبارک رمضان سال82 بنده همراه حاج آقا بهلول در مکتب نرجس زاهدان مشغول نماز بودیم.به حاج آقا اطلاع دادند، دختر بچه ای چهار ساله به نام صنم ریوفی فر از بیماری لاعلاجی رنج می‌برد و هم اکنون بعد ار 48 ساعت بستری شدن در بیمارسان علی اصغر (علیه السلام) زاهدان و پس از انجام آزمایش‌های متعدد دکترها اورا جواب کرده اند.بلا فاصله حاج آقای بهلول فرمودند: باید برویم این دختر بچه را از نزدیک ببینیم: ساعت یک و نیم بعد از ظهر بود که با حاج آقای بهلول به عیادت این دختر بچه رفتیم پدر و مادر دختربچه گفتند: دختر بچه چیزی نمی‌خورد و مرتب سرفه می‌کند .حاج آقای بهلول برای دختر بچه یک لیوان شیر خواستند و دعای مخصوصی خواندند.حاج آقا اسم دختر بچه را پرسیدند و به پدر و مادر آن دختر بچه گفتند از این ساعت به بعد به جای صنم او را فاطمه صدا بزنند.عصر همان روز نماز مغرب و عشاء را در مسجد امیرالمؤمنین (علیه السلام) و به امام جماعت حاج آقای بهلول و با حضور استاندار جناب آقای مهندس امینی، امام جماعت زاهدان حاج آقای سلیمانی، امام جماعت مسجد امیر المؤمنین حاج آقای خوشبیان، امام جماعت مسجد امام خمینی،حاج آقای زاهدی و حدود 400 نفر از مومنین برگزار شد.آن شب در مسجد افطاری بود. و ما مشغول صرف افطاری بودیم که متوجه شدیم همان دختر بچه دوان دوان به طرف مسجد می‌آید و پدرش هم به دنبالش وارد مسجد امیر المؤمنین شد. از شفای دخترش بسیار خوشحال بود. ابراهیم ذوالفقاری هییت امنای مسجد امیر المرمنین (علیه السلام) زاهدان 7/6/84 - دبیرخانه 2411330

ببخشید دیر آمدم

حقیر (سید عباس موسوی مطلق) ماجرایی که ذیلا از نظرتان می‌گذرد را از خیلی ها شنیده ام اما برای اطمینان خاطر از خود ایشان سوال نمودم وی پس ازامتناع با اصرار حقیر مطلب را اینگونه بیان فرمودند که:یک روز ظهر در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(علیه السلام) سخنرانی داشتم ومی بایست دو ساعت بعد از ظهر در یکی از محله‌های تهران به نام ((شمیرانات)) منبر بروم اما در حرم منبرم خیلی گرم گرفت و روضه طول کشید وقتی که از منبر پایین آمدم دیدم 5 دقیقه تا منبر بعدی وقت دارم لذا خطاب به آقا سید الشهدا (علیه السلام) گفتم: آقا جان! روضه شما طول کشیده و از طرفی به آن سید قول داده ام حالا چه کار کنم؟! و بلافاصله از حرم بیرون آمدم جلوی در حرم ماشین خوبی ایستاد و گفت: حاج آقا بیا بالا من هم بلافاصله سوار شدم و فقط متوجه شدم ماشین با سرعت بسیار زیاد ی حرکت می‌کند و خیابان ها را یکی پس از دیگری پشت سر می‌گذارد. تا اینکه در مدت زمان کوتاهی به مقصد رسیدیم در این هنگام دیدم بانی مجلس جلو در ایستاده و چون فکر می‌کردم که دیر شده است از ایشان معذرت خواهی کردم اما ایشان گفتند که نه خیر حاج آقا الان ساعتی است که باید منبر شروع شود وشما سر ساعت آمدید.

روضه خوانی برای وزیر

می‌فرمودند:ایامی که در زندان بودم تقریبا ده سالی از زندانی شدن ما شاید گذشته بود که به من اطلاع دادند پسر یکی از وزرای دربار بیمار شده و هر کجا برده اند مداوا نشده است آخرالامر به سفارش یکی از نزدیکانش با اینکه سنی مذهب بودند متوسل به امام حسین (علیه السلام) می‌شوند و نذر میکنند اگر پسرش خوب شود برای امام حسین شیعیان ده روز مجلس روزه بگیرد.حالا پسر خوب شده است اما کسی از منبری ها حاضر نشده که در محضر آنها روضه بخواند به دو دلیل یکی سنی بودن آنها و دومی همه اشراف و وزرا بودند مطلب در خور آنها نداشتند. خلا صه به وزیر اطلاع می‌دهند که یک نفر منبری در زندان شما است او را بیاورید. به ما اطلاع دادند و قرار شد ما منبر برویم. ما هم قبول کردیم واشعار زیادی سرودیم.اما وقتی وارد مجاس شدم دیدم زن و مرد با هم مخلوط هستند لذا گفتم:شنیده ام امام حسین (علیه السلام) پسر شما را شفا داده است و شما نذر کرده اید روضه بخوانید و در ضمن کسی حاضر نشده که منبر برود حال که من منبر می‌روم شرطی دارم و آن اینکه همه زن ومرد در این تالار بزرگ باید جدا شوند.آنها بلافاصله جدا شدند و چند روز بحمد الله و کمک خدا منبر رفتم روز اول که برایم میوه آوردند نخوردم وگفتم: نمی‌خورم مگر اینکه برای رفقای ما در زندان ببرید آنها قبول کردند و تا آخرین روز منبر برای زندانیها میوه می‌بردند و این امر باعث خوشحالی زندانیان شده بود . مبنع: سایت علامه بهلول گنابادی

شیعه نیوز