این مطلب بخشی از یک سلسله مطالب است.

تأثیر بداء در عقیده

اعتقاد به «بداء» تأثیر شگفت‌انگیزی بر اعتقاد دارد و در حقیقت شاخصی است که عقیده مسلمانان را از عقیده یهود ممتاز می‌سازد؛ زیرا «بداء» این مطلب را ثابت می‌کند که خداوند دارای قدرت و سلطه مطلق بر هستی است و هر گاه که اراده کند می‌تواند در تکوینیات تصرف کرده، تقدیری را جایگزین تقدیر دیگر نماید؛ در حالی که بر هر دو پیش از آن آگاه بوده است و این بر خلاف اعتقاد یهودیان است که می‌گفتند قلم خلقت و تکوین خشک شده، دستان خداوند بعد از آفرینش بسته شده و دیگر توان ایجاد تغییر در آن را را ندارد؛ همان طوری که خداوند در این باره می‌فرماید:

وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنفِقُ کَیْفَ یَشَاء. المایده/۶۴.

و یهود گفتند: «دست خدا (با زنجیر) بسته است.» دستهایشان بسته باد! و بخاطر این سخن، از رحمت (الهی) دور شوند! بلکه هر دو دست (قدرت) او، گشاده است هر گونه بخواهد، می‏بخشد!

حضرت آیت الله خویی رضوان الله تعالی علیه در باره تأثیر بداء در اعتقاد می‌نویسد:

فالقول بالبداء: هو الاعتراف الصریح بأن العالم تحت سلطان الله وقدرته فی حدوثه وبقایه، وأن إرادة الله نافذة فی الأشیاء أزلا وأبدا، بل وفی القول بالبداء یتضح الفارق بین العلم الإلهی وبین علم المخلوقین، فعلم المخلوقین - وإن کانوا أنبیاء أو أوصیاء - لا یحیط بما أحاط به علمه تعالی، فإن بعضا منهم وإن کان عالما - بتعلیم الله إیاه - بجمیع عوالم الممکنات لا یحیط بما أحاط به علم الله المخزون الذی استأثر به لنفسه، فإنه لا یعلم بمشییة الله تعالی - لوجود شی - أو عدم مشییته إلا حیث یخبره الله تعالی به علی نحو الحتم.

والقول بالبداء: یوجب انقطاع العبد إلی الله وطلبه إجابة دعایه منه وکفایة مهماته، وتوفیقه للطاعة، وإبعاده عن المعصیة، فإن إنکار البداء والالتزام بأن ما جری به قلم التقدیر کاین لا محالة - دون استثناء - یلزمه یأس المعتقد بهذه العقیدة عن إجابة دعایه، فإن ما یطلبه العبد من ربه إن کان قد جری قلم التقدیر بإنفاذه فهو کاین لا محالة، ولا حاجة إلی الدعاء والتوسل، وإن کان قد جری القلم بخلافه لم یقع أبدا، ولم ینفعه الدعا ولا التضرع، وإذا ییس العبد من إجابة دعایه ترک التضرع لخالقه، حیث لا فایدة فی ذلک، وکذلک الحال فی سایر العبادات والصدقات التی ورد عن المعصومین - ع - أنها تزید فی العمر أو فی الرزق أو غیر ذلک مما یطلبه العبد. وهذا هو سر ما ورد فی روایات کثیرة عن أهل البیت علیهم السلام من الاهتمام بشأن البداء.

اعتقاد به «بداء» در حقیقت اعتراف صریح به این مطلب است که جهان تحت سیطره و قدرت خداوند است در حدوث و بقاء و این که اراده خداوند در اشیاء از ازل تا أبد نافذ است. بلکه با اعتقاد به «بداء» تفاوت بین علم الهی و دانش مخلوق، روشن می‌شود، پس دانش مخلوق؛ حتی اگر پیامبر و یا جانشین پیامبر باشد، بر آن چیزی که علم خداوند احاطه دارد، احاطه ندارد، اگرچه برخی از آن‌ها با دانشی که خداوند به آنان داده به تمام جهان ممکن احاطه دارند؛ اما به «علم الله مخزون» که خداوند آن را برای خودش نگه‌داشته است، احاطه ندارند؛ زیرا آنان به مشیت خداوند بر وجود چیزی یا بر عدم مشیت خداوند، اگاهی ندارند؛ مگر این که خداوند آن شخص به صورت حتی از آن آگاه سازد.

اعتقاد به «بداء»، سبب انقطاع بنده به سوی خداوند، درخواست اجابت دعا، برآوردن حاجات، طلب توفیق اطاعت و دوری از معصت می‌شود؛ اما انکار «بداء» و اعتقاد به این که آن چه قلم تقدیر ثبت کرده است، به صورت حتمی و بدون استثناء اتفاق می‌افتد، سبب ناامیدی بندگان از اجابت دعا می‌شود؛ زیرا آن چه را که بنده از پروردگارش می‌خواهد، یا قلم تقدیر اتفاق افتادن آن را ثبت کرده است که در این صورت حتما اتفاق خواهد افتاد و نیازی به دعا و توسل نیست و اگر قلم تقدیر خلاف آن را ثبت کرده باشد، هرگز اتفاق نخواهد افتاد و دعا و زاری فایده‌ای نخواهد داشت.

این جا است که بنده از اجابت دعای خود ناامید شده و دست از زاری به سوی پروردگارش خواهد کشید؛ چرا که فایده‌ای ندارد.

همین وضعیت در سایر عبادات و صدقات که از معصومین علیهم السلام وارد شده است که آن‌‌ها سبب زیاد شدن عمر و یا روزی می‌شود و یا سایر چیزهایی که بندگان درخواست می‌کنند، نیز جریان دارد.

این رازی است که سبب شده است اهل بیت علیهم السلام طبق روایاتی که از آن‌ها وارد شده، برای «بداء» اهمیت زیادی قایل شوند.

البیان فی تفسیر القرآن - السید الخویی - ص ۳۹۱

شیعیان برای توجیه علم غیب امام، به «بداء» متوسل شده‌اند:

مبحث مهمی که جناب مدرسی مطرح و بر آن پافشاری کرده‌اند، این است که شیعیان به خاطر توجیه علم غیب امام و مشکلاتی که اعتقاد به علم غیب دارد، به «بداء» متوسل شده است. از آن جایی که ما در مقاله جداگانه «علم غیب» ائمه علیهم السلام را بررسی و آن را اثبات خواهیم کرد، از پرداختن به این مطلب در این جا خودداری می‌کنیم و بحث بعدی که همان «بداء در امامت اسماعیل» و امامت سید محمد است خواهیم پرداخت.

بداء در امامت اسماعیل و سید محمد

بحث بعدی که جناب مدرسی مطرح کرده‌اند، قضیه «بداء» در امامت اسماعیل فرزند امام صادق و سید محمد فرزند امام هادی علیهما السلام است.

ما ابتدا چند نکته در باره امکان یا عدم امکان «بداء» در امامت اسماعیل و سید محمد یادآوری کرده و در ادامه از آن جایی که قضیه اسماعیل با قضیه سید محمد تفاوت‌هایی دارد، ما به صورت جداگانه از هر دوی آن‌ها پاسخ خواهیم داد.

بداء، محال:

عقل و نقل بر این مطلب دلالت دارد که «بداء» در اخباری که خداوند به وسیله انبیاء، اوصیاء پیامبران به اطلاع مردم رسانده و آن‌ها از جانب خداوند این مطلب را نقل و از اتفاق افتادن قطعی آن‌ خبر داده‌اند، امکان پذیریر نیست. مثلا اگر پیامبر خدا و یا جانشین او به مردم بدون هیچ قید و شرطی بگوید که در فلان روز، فلان اتفاق می‌افتد، در این صورت باید آن اتفاق بیفتد و امکان «بداء» از جانب خداوند در باره آن خبر وجود ندارد.

اما دلیل عقلی: «بداء» در چنین اخباری، سبب سلب اعتماد مردم به آن پیامبر و به اخباری که می‌دهد خواهد شد و مردم آن پیامبر را جاهل و دروغگو خواهند خواند. در این صورت آن پیامبر جایگاه خود را در میان مردم از دست خواهد داد و غرضی را که خداوند از فرستادن پیامبران و نصب امام داشته است،‌ نقض خواهد شد و نقض غرض قبیح و برای خداوند محال است.

از دیدگاه روایات نیز «بداء» در اخبار و پیش بینی‌های پیامبران و ائمه محال است. چنانچه شیخ کلینی با سند صحیح در این باره، نقل می‌کند:

مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ الْعِلْمُ عِلْمَانِ فَعِلْمٌ عِنْدَ اللَّهِ مَخْزُونٌ لَمْ یُطْلِعْ عَلَیْهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ وَعِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلَایِکَتَهُ وَرُسُلَهُ فَمَا عَلَّمَهُ مَلَایِکَتَهُ وَرُسُلَهُ فَإِنَّهُ سَیَکُونُ لَا یُکَذِّبُ نَفْسَهُ وَلَا مَلَایِکَتَهُ وَلَا رُسُلَهُ وَعِلْمٌ عِنْدَهُ مَخْزُونٌ یُقَدِّمُ مِنْهُ مَا یَشَاءُ وَیُؤَخِّرُ مِنْهُ مَا یَشَاءُ وَ یُثْبِتُ مَا یَشَاء.

امام باقر علیه السلام فرمود: علم، بر دو گونه است: ۱. علمی که نزد خدا در خزانه است و کسی از مخلوق از آن آگاه نیست؛ ۲. دانشی که خدا به فرشتگان و پیغمبرانش یاد داده است. آنچه را که به پیامبران و فرشتگان آموزش داده، قطعاً مطابق آن چه آموزش داده، واقع خواهد شد؛ زیرا خداوند نه خودش را تکذیب کند و نه فرشتگان و پیمبرانش را؛ اما دانشی که نزد خودش در خزانه است، می‌تواند اتفاق افتادن آن را پیش اندازد و و یا به تأخیر افکند و هر چه را می‌خواهد تثبیت می‌کند.

الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفای۳۲۸ هـ)، الأصول من الکافی، ج۱، ص ۱۴۷، ناشر: اسلامیه‏، تهران‏، الطبعة الثانیة،۱۳۶۲ هـ.ش.

و در روایت دیگری حضرت امام رضا علیه السلام خطاب به سلیمان المروزی، متکلم مشهور خراسان فرمود:

یَا سُلَیْمَانُ إِنَّ عَلِیّاً علیه السلام کَانَ یَقُولُ الْعِلْمُ عِلْمَانِ فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اللَّهُ مَلَایِکَتَهُ وَرُسُلَهُ فَمَا عَلَّمَهُ مَلَایِکَتَهُ وَرُسُلَهُ فَإِنَّهُ یَکُونُ وَلَا یُکَذِّبُ نَفْسَهُ وَلَا مَلَایِکَتَهُ وَلَا رُسُلَهُ وَعِلْمٌ عِنْدَهُ مَخْزُونٌ لَمْ یُطْلِعْ عَلَیْهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ یُقَدِّمُ مِنْهُ مَا یَشَاءُ وَیُؤَخِّرُ مِنْهُ مَا یَشَاءُ وَیَمْحُو ما یَشاءُ وَیُثْبِتُ مَا یَشَاء.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفای۳۸۱هـ)، التوحید، ص۴۴۴، تحقیق: السید هاشم الحسینی الطهرانی، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی (التابعة) لجماعة المدرسین ـ قم.

شاهد بر این مطلب روایتی است از امیرمؤمنان علیه السلام که فرمود:

یَا مَعْشَرَ النَّاسِ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی سَلُونِی فَإِنَّ عِنْدِی عِلْمَ الْأَوَّلِینَ وَالْآخِرِینَ أَمَا وَاللَّهِ لَوْ ثُنِیَ لِیَ الْوِسَادُ لَحَکَمْتُ بَیْنَ أَهْلِ التَّوْرَاةِ بِتَوْرَاتِهِمْ وَبَیْنَ أَهْلِ الْإِنْجِیلِ بِإِنْجِیلِهِمْ وَأَهْلِ الزَّبُورِ بِزَبُورِهِمْ وَأَهْلِ الْقُرْآنِ بِقُرْآنِهِمْ حَتَّی یَزْهَرَ کُلُّ کِتَابٍ مِنْ هَذِهِ الْکُتُبِ وَیَقُولُ یَا رَبِّ إِنَّ عَلِیّاً قَضَی بِقَضَایِکَ وَاللَّهِ إِنِّی أَعْلَمُ بِالْقُرْآنِ وَتَأْوِیلِهِ مِنْ کُلِّ مُدَّعٍ عِلْمَهُ وَلَوْ لَا آیَةٌ فِی کِتَابِ اللَّهِ لَأَخْبَرْتُکُمْ بِمَا یَکُونُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ ثُمَّ قَالَ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی....

ای گروه مردم از من بپرسید پیش از آنکه (من از دست شما بروم، و) مرا نیابید، از من بپرسید؛ زیرا دانش اولین و آخرین نزد من است، آگاه باشید به خدا سوگند اگر (بر بالین خلافت تکیه زنم و) بستر حکومت برایم گسترده شود میان اهل توراة (و یهود) با توراتشان، و میان اهل انجیل (و نصاری) با انجیلشان، و میان اهل زبور با زبور آنها، و میانه اهل قرآن با قرآن داوری کنم، بدانسان که هر کتابی از این کتابها به سخن آید و بگوید بار پروردگارا همانا علی به داوری تو داوری کرد، به خدا سوگند من به قرآن و شرح و تفسیر آن داناترم از هر که ادعای دانستن آن را می‌کند، و اگر یک آیه در قرآن نبود هر آینه شما را به آنچه تا روز قیامت خواهد شد، آگاه می‌کردم، سپس (دوباره فرمود:) از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید.

الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری البغدادی (متوفای۴۱۳ هـ)، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج‏۱، ص۳۵، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لتحقیق التراث، ناشر: دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، ۱۴۱۴هـ - ۱۹۹۳ م.

منظور امیرمؤمنان علیه السلام از « وَلَوْ لَا آیَةٌ فِی کِتَابِ اللَّهِ» همان آیه مشهور «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَیُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ (الرعد/۳۹)» است که در بحث قرآنی «بداء» بحث آن گذشت.

همین مطلب از امام زین العابدین علیه السلام نیز نقل شده است که آن حضرت فرمود:

لولا آیة فی کتاب الله لحدثتکم بما یکون إلی یوم القیامة. فقلت: أیة آیة؟ قال: قول الله: «یمحو الله ما یشاء ویثبت وعنده أم الکتاب».

المجلسی، محمد باقر (متوفای ۱۱۱۱هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأیمة الأطهار، ج۴، ص۱۱۸، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، ۱۴۰۳هـ - ۱۹۸۳م.

طبق آن چه گذشت، ادعای جناب مدرسی در باره «بداء» به معنای واقعی آن در امامت اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام و امامت سید محمد فرزند امام هادی علیه السلام، قابل پذیرش نیست؛ چرا که اگر امام صادق و یا امام هادی علیهما السلام از امامت آن‌ها خبر داده بودند، باید همان‌ها امام می‌شدند و گرنه نعوذ بالله گفتار امام خلاف واقع درمی‌آمد و مردم دیگر به سخنان آن حضرت اعتماد نمی‌کردند و حتی امامت امام کاظم و امام عسکری علیهما السلام را هم نمی‌پذیرفتند؛ چون ممکن بود که در باره آن‌ها «بداء» حاصل شود و دیگری به امام منصوب شود و این نقض غرض خواهد بود و نقض غرض برای امام معصوم محال است.

روایات «امامان دوازدگانه» از امام صادق و امام هادی نقل شده است:

شیعیان بر خلاف دیگر مذاهب اسلامی که معتقدند امامت مقامی است انتخابی و در اختیار مردم، بر این باور هستند که انتخاب امام علیه السلام تنها و تنها در صلاحیت باریتعالی است و او است که جانشینان پیامبر را انتخاب می‌کند؛ همان طوری که انتخاب خود پیامبر نیز از اختیارات خداوند است و مردم هیچ نقشی در آن ندارند.

شیعیان معتقد هستند که نام ائمه دوازدگانه، از همان اول مشخص بوده، روایات فراوانی در منابع شیعه و سنی وجود دارد که رسول خدا صلی الله علیه وآله از تک تک ائمه علیهم السلام نامبرده و از خصوصیات آن‌ها خبر داده است.

جالب است که این روایات از زبان امام صادق و امام هادی علیه السلام نیز نقل شده است؛ با این وجود چگونه امکان دارد که آن حضرات ابتدا به امامت فرزند ارشدشان تصریح و بعد که آن فرزند از دنیا رفته، بحث «بداء» را پیش کشیده باشند؟

ما برای اثبات این مطلب فقط به یک روایت صحیح السند بسنده می‌کنیم.

شیخ کلینی در کتاب شریف کافی در «بَابُ مَا جَاءَ فِی الِاثْنَی عَشَرَ وَ النَّصِّ عَلَیْهِمْ» روایت لوح جابر را از زبان حضرت صادق علیه السلام این گونه نقل کرده است:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی وَمُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِیفٍ وَعَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ أَبِی لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ إِنَّ لِی إِلَیْکَ حَاجَةً فَمَتَی یَخِفُّ عَلَیْکَ أَنْ أَخْلُوَ بِکَ فَأَسْأَلَکَ عَنْهَا فَقَالَ لَهُ جَابِرٌ أَیَّ الْأَوْقَاتِ أَحْبَبْتَهُ فَخَلَا بِهِ فِی بَعْضِ الْأَیَّامِ فَقَالَ لَهُ یَا جَابِرُ أَخْبِرْنِی عَنِ اللَّوْحِ الَّذِی رَأَیْتَهُ فِی یَدِ أُمِّی فَاطِمَةَ علیها السلام بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله وَ مَا أَخْبَرَتْکَ بِهِ أُمِّی أَنَّهُ فِی ذَلِکَ اللَّوْحِ مَکْتُوبٌ فَقَالَ جَابِرٌ أَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنِّی دَخَلْتُ عَلَی أُمِّکَ فَاطِمَةَ علیها السلام فِی حَیَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله فَهَنَّیْتُهَا بِوِلَادَةِ الْحُسَیْنِ وَ رَأَیْتُ فِی یَدَیْهَا لَوْحاً أَخْضَرَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ مِنْ زُمُرُّدٍ وَ رَأَیْتُ فِیهِ کِتَاباً أَبْیَضَ شِبْهَ لَوْنِ الشَّمْسِ فَقُلْتُ لَهَا بِأَبِی وَ أُمِّی یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله مَا هَذَا اللَّوْحُ فَقَالَتْ هَذَا لَوْحٌ أَهْدَاهُ اللَّهُ إِلَی رَسُولِهِ صلی الله علیه وآله فِیهِ اسْمُ أَبِی وَ اسْمُ بَعْلِی وَ اسْمُ ابْنَیَّ وَ اسْمُ الْأَوْصِیَاءِ مِنْ وُلْدِی وَ أَعْطَانِیهِ أَبِی لِیُبَشِّرَنِی....

امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم به جابر بن عبد اللَّه انصاری فرمود: من با تو کاری دارم، چه وقت برائت آسان‏تر است که تو را تنها ببینم و از تو سؤال کنم؟ جابر گفت: هر وقت شما بخواهی، پس روزی با او در خلوت نشست و به او فرمود: در باره لوحی که آن را در دست مادرم فاطمه علیها السلام دختر رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله دیده‏‌ای و آنچه مادرم به تو فرمود که در آن لوح نوشته بود، بمن خبر ده.

جابر گفت: خدا را گواه می‌گیرم که من در زمان حیات رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله خدمت مادرت فاطمه علیها السلام رفتم و او را به ولادت حسین علیه السلام تبریک گفتم، در دستش لوح سبزی دیدم که گمان کردم از زمرد است و مکتوبی سفید در آن دیدم که چون رنگ خورشید (درخشان) بود.

به او عرض کردم: دختر پیغمبر! پدر و مادرم قربانت، این لوح چیست؟ فرمود: لوحی است که خدا آن را به رسولش صلّی اللَّه علیه و آله اهدا فرمود، اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرم و اسم اوصیاء از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آن را به عنوان مژدگانی به من عطا فرموده....

الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفای۳۲۸ هـ)، الأصول من الکافی، ج‏۱، ص۵۲۷، ناشر: اسلامیه‏، تهران‏، الطبعة الثانیة،۱۳۶۲ هـ.ش.

حال چگونه امکان دارد که امام صادق علیه السلام با وجود نقل این روایت، بازهم به امامت فرزندش اسماعیل تصریح کرده باشد و از نام امام بعد از خودش آگاهی نداشته باشد و بعد با مرگ اسماعیل برای او «بداء» حاصل شده باشد که امام بعد از او فرزندش امام کاظم علیه السلام است؟

بداء در امامت اسماعیل فرزند امام صادق (علیه السلام)

اما بداء در اسماعیل. این مطلب از قدیم الایام در جامعه اسلامی و به ویژه شیعی مطرح بوده و برخی همچون زیدیه، اسماعلیه و... این ادعا را داشته و بر شیعه به خاطر آن اشکال گرفته‌اند.

مرحوم شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه در کتاب شریف کمال الدین به صورت مفصل از این قضیه پاسخ داده است و ما بهتر دیدم که پاسخ این مطلب را از زبان این دانشمند بزرگ شیعه مطرح نماییم:

[الشبهة الثانیة حول نص الإمام الصادق ع لابنه إسماعیل و البداء فیه‏]

(اعتراض آخر للزیدیة) قالت الزیدیة:

«ومما تکذب به دعوی الإمامیة إنهم زعموا أن جعفر بن محمد علیهما السلام نص لهم علی إسماعیل وأشار إلیه فی حیاته ثم إن إسماعیل مات فی حیاته فَقَالَ: مَا بَدَا لِلَّهِ فِی شَیْ‏ءٍ کَمَا بَدَا لَهُ فِی إِسْمَاعِیلَ ابْنِی» فإن کان الخبر الاثنا عشر صحیحا فکان لا أقل من أن یعرفه جعفر بن محمد علیهما السلام ویعرف خواص شیعته لیلا یغلط هو وهم هذا الغلط العظیم».

فقلنا لهم: بم قلتم؟ إن جعفر بن محمد علیهما السلام نص علی إسماعیل بالإمامة؟ وما ذلک الخبر؟ ومن رواه؟ ومن تلقاه بالقبول؟ فلم یجدوا إلی ذلک سبیلا وإنما هذه حکایة ولدها قوم قالوا بإمامة إسماعیل لیس لها أصل لأن الخبر بذکر الأیمة الاثنی عشر علیهم السلام قد رواه الخاص والعام عن النبی صلی الله علیه وآله والأیمة علیهم السلام وقد أخرجت ما روی عنهم فی ذلک فی هذا الکتاب.

فأما قَوْلُهُ: «مَا بَدَا لِلَّهِ فِی شَیْ‏ءٍ کَمَا بَدَا لَهُ فِی إِسْمَاعِیلَ ابْنِی‏» فإنه یقول ما ظهر لله أمر کما ظهر له فی إسماعیل ابنی إذ اخترمه فی حیاتی لیعلم بذلک أنه لیس بإمام بعدی وعندنا من زعم أن الله عز وجل یبدو له الیوم فی شی‏ء لم یعلمه أمس فهو کافر والبراءة منه واجبة کما روی عن الصادق علیه السلام:

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْعَطَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی بْنِ عِمْرَانَ الْأَشْعَرِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الرَّازِیُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَیْنِ‏ اللُّؤْلُؤِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ وَسَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ:

«مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ یَبْدُو لَهُ فِی شَیْ‏ءٍ الْیَوْمَ لَمْ یَعْلَمْهُ أَمْسِ فَابْرَءُوا مِنْهُ‏».

و إنما البداء الذی ینسب إلی الإمامیة القول به هو ظهور أمره یقول العرب بدا لی شخص أی ظهر لی لا بداء ندامة تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا. وکیف ینص الصادق علیه السلام علی إسماعیل بالإمامة مع‏ قَوْلِهِ فِیهِ إِنَّهُ عَاصٍ لَا یُشْبِهُنِی وَلَا یُشْبِهُ أَحَداً مِنْ آبَایِی‏؟

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَی بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی الْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی بْنِ عِمْرَانَ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ إِسْمَاعِیلَ فَقَالَ: «عَاصٍ لَا یُشْبِهُنِی وَ لَا یُشْبِهُ أَحَداً مِنْ آبَایِی‏»

حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ وَ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ ذَکَرْتُ إِسْمَاعِیلَ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ: «وَاللَّهِ لَا یُشْبِهُنِی وَلَا یُشْبِهُ أَحَداً مِنْ آبَایِی‏.

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنِ الْوَلِیدِ بْنِ صَبِیحٍ قَالَ جَاءَنِی رَجُلٌ فَقَالَ لِی تَعَالَ حَتَّی أُرِیَکَ ابْنَ الرَّجُلِ قَالَ فَذَهَبْتُ مَعَهُ قَالَ فَجَاءَ بِی إِلَی قَوْمٍ یَشْرَبُونَ فِیهِمْ إِسْمَاعِیلُ بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ فَخَرَجْتُ مَغْمُوماً فَجِیْتُ إِلَی الْحَجَرِ فَإِذَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ جَعْفَرٍ مُتَعَلِّقٌ بِالْبَیْتِ یَبْکِی قَدْ بَلَّ أَسْتَارَ الْکَعْبَةِ بِدُمُوعِهِ قَالَ فَخَرَجْتُ أَشْتَدُّ فَإِذَا إِسْمَاعِیلُ جَالِسٌ مَعَ الْقَوْمِ فَرَجَعْتُ فَإِذَا هُوَ آخِذٌ بِأَسْتَارِ الْکَعْبَةِ قَدْ بَلَّهَا بِدُمُوعِهِ قَالَ فَذَکَرْتُ ذَلِکَ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه لاسلام فَقَالَ: «لَقَدِ ابْتُلِیَ ابْنِی بِشَیْطَانٍ یَتَمَثَّلُ فِی صُورَتِهِ‏» وَ قَدْ رُوِیَ أَنَّ الشَّیْطَانَ لَا یَتَمَثَّلُ فِی صُورَةِ نَبِیٍّ وَ لَا فِی صُورَةِ وَصِیِّ نَبِیٍ‏

فکیف یجوز أن ینص علیه بالإمامة مع صحة هذا القول منه فیه.

اعتراض دیگر از زیدیه و جواب آن‏:

زیدیه گفته‏اند: «دلیل بر دروغ بودن ادعای امامیه این است که عقیده دارند جعفر بن محمد علیهم السلام بر امامت فرزند اسماعیل تصریح کرد و او را در زمان حیاتش به عنوان امام بعد از خودش تعیین نمود و چون اسماعیل در زمان حیات پدر از دنیا رفت، فرمود: «خدا در هیچ چیز اظهار بدا نکرد چنانچه در اسماعیل فرزندم کرد» اگر خبر تعیین دوازده امام درست بود لا اقل جعفر بن محمد علیهما السلام آن را می‌دانست و خواص شیعه‏اش از آن خبر داشتند و مرتکب این خطا نمیشدند.

ما در جواب آنها گفتیم: از کجا میگویید که جعفر بن محمد نص بر امامت اسماعیل صادر کرده؟ آن کدام خبر است؟ چه کسی آن را روایت کرده؟ چه کسی آن را پذیرفته است؟ زیدیه پس از آن جوابی نداشتند.

این روایت را کسانی ساختند که به امامت اسماعیل اعتقاد پیدا کردند،‌ این روایت اصل و ریشه‌ای ندارد؛ زیرا روایت امامت دوازه امام را شیعه و سنی از پیامبر نقل کرده‌اند که ما آن را در این کتاب آورده‌ایم.

اما گفته آن حضرت در باره اسماعیل که «ما بد اللَّه فی شی‏ء کما بدا فی اسماعیل؛ خدا آشکار نساخت چیزی را آنطور در باره پسرم اسماعیل آشکار کرد» به این معنا است که خداوند او را در زمان حیات من از دنیا برد تا بر همگان آشکار شود که او امام بعد از من نیست.

از دیدگاه ما کسی که گمان کند خدای عز و جل امروز چیزی بر او آشکار می‌شود که دیروز نمیدانسته کافر است و بیزاری از او واجب است؛ چنانچه از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که فرمود:

«هر کس گمان برد امروز چیزی بر خدا آشکار می‏شود که دیروز نمیدانسته از او بیزار باشید».

بدایی که شیعه بر آن اعتقاد دارد، به معنای «ظهور امر خداوند است». عرب می‌گوید: «بدا لی شخص» یعنی شخصی در برابر من ظاهر شد. «بداء» به معنای پشیمانی نیست؛ زیرا خداوند از چنین مطلبی برتر و منزه است.

چگونه امام صادق علیه السلام بر امامت اسماعیل تصریح می‌کرد؛ در حالی که در باره او گفته است که او عاصی است و به من و هیچ یک از اجدادم شباهی ندارد؟

حسن بن راشد گوید: از امام ششم (علیه السلام) راجع باسماعیل پرسیدم فرمود: «او نافرمان است نافرمان نه بمن شباهتی دارد و نه به هیچ یک از پدارنم».

عبیدة بن زراره گوید« نام اسماعیل را پیش امام ششم بردم فرمود:

«به خدا شبیه من و هیچ کدام از پدرانم نیست»

ولید بن صبیح گوید: مردی نزد من آمد و گفت بیا تا پسر آن مرد را بتو نشان دهم با او رفتم مرا نزد جمعی برد که شراب می‌نوشیدند و اسماعیل بن جعفر هم میان آنها بود، راوی گوید: از دیدن این صحنه اندوهناک شدم و از آنجا بیرون آمدم و نزد حجر الاسود رفتم، دیدم اسماعیل بن جعفر به خانه کعبه چسبیده و اشک میریزد و پرده خانه را از اشک خود تر کرده. راوی در ادامه می‌گوید: بیرون دویدم باز دیدم اسماعیل با آن جمع شرابخوار نشسته باز برگشتم دیدم بپرده کعبه چسبیده و آن را با اشک خود خیس کرده این حادثه را به امام ششم عرض کردم فرمود:

«پسرم گرفتار شیطانی شده که به صورت او می‏شود»

با آنکه روایت شده شیطان به صورت پیغمبر و وصی پیغمبر نمی‌شود. چگونه ممکن است که امام علیه السلام تصریح به امامت او کرده باشد؛ در حالی که این گفتار از وی در باره او با سند صحیح نقل شده است.

شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه، اعتقاد دارد که «بداء» در اسماعیل اصلا هیچ ارتباطی به امامت او نداشته است؛ بلکه «بداء» در عمر او بوده و این که دو بار اجل معلق او نزدیک شده بود که با دعای امام صادق علیه السلام دفع شده است:

وقول أبی عبد الله - علیه السلام -: (ما بدا لله فی شی کما بدا له فی إسماعیل)، فإنما أراد به ما ظهر من الله تعالی فیه من دفاع القتل عنه وقد کان مخوفا علیه من ذلک مظنونا به، فلطف له فی دفعه عنه. وقد جاء الخبر بذلک عن الصادق - علیه السلام - فروی عنه أنه قال: (کان القتل قد کتب علی إسماعیل مرتین فسألت الله فی دفعه عنه فدفعه) وقد یکون الشی مکتوبا بشرط فیتغیر الحال فیه. قال الله تعالی: «ثُمَّ قَضی‏ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ»....

اما این گفته امام صادق علیه السلام که فرمود: «ظاهر نگشت برای خداوند، آن طور که برای فرزندم اسماعیل ظاهر شد». منظور امام علیه السلام از این جمله، دفع کشته شدن اسماعیل است که بیم قتل او زیاد می‌رفت و حدس و گمان بر کشته شدن او بسیار بود، خداوند برای دفع کشته شدن اسماعیل بر امام صادق علیه السلام لطف کرد. روایت از امام صادق علیه السلام در این باره نقل شده است که آن حضرت فرمود: «دو بار قتل بر اسماعیل واجب گردید، اما دفع آن را از خداوند مسیلت کردم و خداوند آن را دفع کرد». گاهی خداوند چیزی را به صورت مشروط واجب می‌کند؛ اما حال او تغییر می‌کند؛ چنانچه خداوند فرموده است: « آن گاه مدّتی را [برای شما عمر] مقرّر داشت. و اجَل حتمی نزد اوست‏»....

الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری البغدادی (متوفای۴۱۳ هـ)، تصحیح اعتقادات الإمامیة، ص۶۶، تحقیق: حسین درگاهی، ناشر: دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت، الطبعة: الثانیة، ۱۴۱۴هـ ـ ۱۹۹۳م.

و در کتاب الفصول المختاره به صورت مفصل وارد این بحث شده و می‌گوید:

وأما ما ادعوه من تسلیم الجماعة لهم حصول النص علیه فإنهم ادعوا فی ذلک باطلا وتوهموا فاسدا من قبل أنه لیس أحد من أصحابنا یعترف بأن أبا عبد الله علیه السلام نص علی ابنه إسماعیل ولا روی راو ذلک فی شاذ من الأخبار ولا فی معروف منها وإنما کان الناس فی حیاة إسماعیل یظنون أن أبا عبد الله علیه السلام ینص علیه لأنه أکبر أولاده وبما کانوا یرونه من تعظیمه فلما مات إسماعیل رحمه الله زالت ظنونهم وعلموا أن الإمامة فی غیره فتعلق هؤلاء المبطلون بذلک الظن وجعلوه أصلا وادعوا أنه قد وقع النص ولیس معهم فی ذلک أثر ولا خبر یعرفه أحد من نقلة الشیعة وإذا کان معتمدهم علی الدعوی المجردة من برهان فقد سقط بما ذکرناه.

فأما الروایة عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مِنْ قَوْلِهِ: «مَا بَدَا لِلَّهِ فِی شَیْ‏ءٍ کَمَا بَدَا لَهُ فِی إِسْمَاعِیلَ‏» فإنها علی غیر ما توهموه أیضا من البداء فی الإمامة وإنما معناها ما روی‏ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی کَتَبَ الْقَتْلَ عَلَی ابْنِی إِسْمَاعِیلَ مَرَّتَیْنِ فَسَأَلْتُهُ فِیهِ فَعَفَا عَنْ ذَلِکَ‏»

فما بدا له فی شی‏ء کما بدا له فی إسماعیل یعنی به ما ذکره من القتل الذی کان مکتوبا فصرفه عنه بمسألة أبی عبد الله علیه السلام.

وأما الإمامة فإنه لا یوصف الله فیه بالبداء وعلی ذلک إجماع فقهاء الإمامیة ومعهم فیه أثر عَنْهُمْ علیهم السلام أَنَّهُمْ قَالُوا:

مَهْمَا بَدَا لِلَّهِ فِی شَیْ‏ءٍ فَلَا یَبْدُو لَهُ فِی نَقْلِ نَبِیٍّ عَنْ نُبُوَّتِهِ وَلَا إِمَامٍ عَنْ إِمَامَتِهِ وَلَا مُؤْمِنٍ قَدْ أَخَذَ عَهْدَهُ بِالْإِیمَانِ عَنْ إِیمَانِه‏.

وإذا کان الأمر علی ما ذکرناه فقد بطل أیضا هذا الفصل الذی اعتمدوه وجعلوه دلالة علی نص أبی عبد الله علیه السلام علی إسماعیل‏.

اما آنچه این طایفه «اسماعیلیه» ادعا کرده‌اند که تمام شیعه انتصاب اسماعیل را به امامت و وجود نص در این باره را قبول دارند، به راستی که این ادعای باطل و توهّم فاسدی کرده‌اند؛ زیرا هیچ یک از اصحاب ما قایل نشده‏اند که نصی از امام صادق علیه السّلام در باره امامت فرزندش اسماعیل وارد شده باشد، چنین روایتی را نقل نکرده‌اند، نه در روایات شاذ و نه در روایات مشهوره.

آن‌ها خیال می‌کردند که مردم در زمان حیات اسماعیل گمان داشتند که امام صادق علیه السّلام نص بر امامت او خواهد کرد؛ زیرا بزرگترین فرزند آن حضرت علیه السّلام بود. و می‏دیدند که امام صادق علیه السلام او را تعظیم و تکریم می‏کند؛ اما وقتی اسماعیل از دنیا رفت، این گمان مردم از بین رفت و فهمیدند که امامت بعد از امام صادق علیه السّلام در غیر اسماعیل خواهد بود.

اما طایفه اسماعیلیه بر اساس همین وهم و گمانی که داشتند خواستند که مشروعیت مذهب خود را ثابت کنند و ادعا کردند که این نص واقع شده و منشأ این ادعا همان گمانی بود که می‏گفتند چون اسماعیل رحمه اللَّه فرزند بزرگ حضرت صادق علیه السّلام بود پس قطعا آن حضرت او را به جانشینی خود برگزیده است؛ در حالی که در این باره نه روایتی نقل شده و نه کسی از راویان طایفه شیعه از آن اطلاع داشته است. و چون بنای مذهب اسماعلیه بر ادعای بدون برهان است؛ پس بطلان آن طبق آن چه گفتیم آشکار می‌شود.

اما روایتی که از امام صادق علیه السّلام نقل شده که آن حضرت فرمود: «در باره هیچ چیز به اندازه فرزندم اسماعیل برای خداوند «بداء» حاصل نشد» به راستی که طایفه اسماعیلیه در فهمیدن این حدیث نیز اشتباه کرده‏اند و این «بداء» را در امامت اسماعیل قرار داده‏اند؛ در حالی که این گفته امام صادق علیه السلام با روایت دیگری که از آن حضرت نقل شده است، معنا می‌شود که آن حضرت فرمود:

« دو بار قتل بر اسماعیل واجب گردید، اما دفع آن را از خداوند مسیلت کردم و خداوند آن را دفع کرد»

پس منظور امام علیه السلام از «در باره هیچ چیز به اندازه فرزندم اسماعیل برای خداوند «بداء» حاصل نشد» وجوب کشته شدن او است که با درخواست آن حضرت دفع شده است

اما امامت، دانشمندان شیعه بر این مطلب اجماع دارند که خداوند به «بداء» در باره امامت توصیف نمی‌شود (در باره امامت هیچگاه برای خداوند «بداء» حاصل نمی‌شود)، شیعیان برای اثبات این مطلب روایاتی از خود آن بزرگواران دارند که فرموده‌اند:

«در هرچیزی ممکن است برای خداوند «بداء» حاصل شود؛ اما در نقل نبوت از پیامبر و امامت از امام و ایمان از مؤمنی که برای ایمان از او پیمان گرفته، هیچگاه «بداء» حاصل نمی‌شود».

وقتی این چنین باشد که ما گفتیم، این ادعای اسماعلیه نیز که بر آن اعتماد کرده و آن را دلیل بر ورود نص از جانب امام صادق علیه السلام گرفته‌اند، باطل می‌شود.

الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری البغدادی (متوفای۴۱۳ هـ)، الفصول المختارة، ص ۳۰۹، تحقیق السید علی میر شریفی، ناشر: دار المفید ـ بیروت، الطبعة: الثانیة، ۱۴۱۴ هـ ـ ۱۹۹۳م.

بداء، در امامت سید محمد، فرزند امام هادی (علیه السلام):

آخرین بحثی که در این مقاله بررسی می‌شود،‌ ادعای جناب مدرسی در باره «بداء» در امامت سید محمد است. علاوه بر آن چه که در بحث «بداء» محال گفتیم، و ثابت کردیم که «بداء» در این زمینه محال است، دلایل دیگری نیز به صورت اختصاصی می‌توان در باره «بداء» در امامت سید محمد اقامه کرد که به صورت خلاصه به آن‌ها خواهیم پرداخت.

روشن است که «بداء» به معنای واقعی آن هرگز نمی‌تواند در امامت سید محمد حاصل شده باشد؛ چرا که روایاتی فراوانی در منابع شیعه وجود دارد که ثابت می‌کند، امام هادی علیه السلام در زمان حیات سید محمد، بارها و بارها فرموده بود که او امام بعد از من نیست و امام عسکری علیه السلام را به عنوان جانشین خود معرفی کرده بود.

با این وجود چگونه می‌توان ادعا کرد که در امامت سید محمد «بداء» حاصل شده با این که اصلا امامت او را امام هادی علیه السلام اصلا اعلام نکرده و خلاف آن را به اطلاع مردم رسانده است؟

ما به چند روایت صحیح السند در این باره بسنده می‌کنیم. شیخ کلینی در «باب الإشارة والنص علی أبی محمد علیه السلام» نقل می‌کند:

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْکُوفِیِّ عَنْ بَشَّارِ بْنِ أَحْمَدَ الْبَصْرِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُمَرَ النَّوْفَلِیِّ قَالَ کُنْتُ مَعَ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام فِی صَحْنِ دَارِهِ فَمَرَّ بِنَا مُحَمَّدٌ ابْنُهُ فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ هَذَا صَاحِبُنَا بَعْدَکَ؟ فَقَالَ لَا صَاحِبُکُمْ بَعْدِیَ الْحَسَن‏.

علی بن عمر نوفلی گوید: در صحن منزل امام هادی علیه السلام خدمتش بودم که پسرش محمد از نزد ما گذشت. به آن حضرت عرض کردم: قربانت گردم، بعد از شما این صاحب ماست؟ فرمود: نه صاحب شما بعد از من حسن است.

الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفای۳۲۸ هـ)، الأصول من الکافی، ج۱، ص۳۲۶، ناشر: اسلامیه‏، تهران‏، الطبعة الثانیة،۱۳۶۲ هـ.ش.

و شیخ طوسی در کتاب الغیبة می‌نویسد:

عنه (سعد بن عبد الله) عن أحمد بن عیسی العلوی من ولد علی بن جعفر قال: دخلت علی أبی الحسن علیه السلام بصریا فسلمنا علیه، فإذا نحن بأبی جعفر وأبی محمد قد دخلا، فقمنا إلی أبی جعفر لنسلم علیه، فقال أبو الحسن علیه السلام: لیس هذا صاحبکم، علیکم بصاحبکم، وأشار إلی أبی محمد علیه السلام.

احمد بن عیسی علوی که از فرزندان علی بن جعفر است گفت خدمت حضرت امام هادی در صریا رسیدم سلام کردم در همین موقع ابو جعفر و ابو محمّد وارد شدند، از جای حرکت کردیم که سلام به ابو جعفر نماییم، امام هادی علیه السلام‏ فرمود: این امام شما نیست، به امام خود احترام بگذارید، اشاره کرد به ابو محمّد علیه السلام.

الطوسی، الشیخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن (متوفای۴۶۰هـ)، کتاب الغیبة، ص ۱۹۹، ح۱۶۵، تحقیق الشیخ عباد الله الطهرانی/ الشیخ علی احمد ناصح، ناشر: مؤسسة المعارف الاسلامیة، الطبعة: الأولی، ۱۴۱۱هـ.

حتی روایتی در منابع شیعه نقل شده است که امام رضا علیه السلام به امامت امام عسکری بعد از امام هادی علیه السلام تصریح کرده است. آن حضرت خطاب به دعبل خزاعی فرمود:

یا دعبل الإمام بعدی محمد ابنی وبعد محمد ابنه علی وبعد علی ابنه الحسن وبعد الحسن ابنه الحجة.

ای دعبل! امام بعد از من فرزندم محمد و پس از او فرزندش علی و بعد از علی، فرزندش حسن و پس از او فرزند «حجت» امام بر شما است.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفای۳۸۱هـ)، کمال الدین و تمام النعمة، ص۳۷۲، تحقیق: علی اکبر الغفاری، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی (التابعة) لجماعة المدرسین ـ قم، ۱۴۰۵هـ. (مکتبه اهل بیت)

اگر منظور جناب مدرسی یک «بداء» خیالی است که برخی از افراد جامعه که از امام خود دور بوده و به نصب الهی امام اعتقادی نداشته‌اند، فکر کرده‌اند که در این باره «بداء» حاصل شده، بلی این مطلب وجود داشته است؛ اما «بداء» به معنای واقعی آن در امامت قابل پذیرش نیست.

 

//



سایت موسسه حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف