جناب آقای محسن کدیور، در سراسر نوشتار مفصل خویش راجع به قدمای شیعه و جهت اثبات آن‌که نظریه‌ی غالب و حاکم در عصور اولیه‌ی شیعه، نظریه‌ی «علمای ابرار» بوده است، نظریه‌ای که برای ائمه هیچ «صفت فرابشری» از عصمت، علم غیب، نصب الهی و کرامات و نظایر آن قایل نیست، به بزرگ‌نمایی مکتب قمیین پرداخته‌اند. لذا در این شماره، مستقلاً در رابطه با جایگاه مکتب قم در عصور اولیه‌ی تشیع خواهیم پرداخت.
بحثی در قمیین:
دکتر کدیور با بزرگ‌نمایی جایگاه مکتب قم می‌نویسد: «مشایخ قم با شاخصیت احمدبن محمد بن عیسی اشعری را در قرون سوم و چهارم می‌توان به عنوان اندیشه‌ی غالب شیعی که منکر اوصاف فوق بشری ائمه بوده‌اند دانست. ایشان ائمه را علمای ابرار می‌دانستند، علوم ایشان را کسبی دانسته و منکر علم لدنی آن‌ها بوده‌اند و به اموری از قبیل علم غیب و معجزه‌ی ائمه باور نداشته‌اند. در اعتقاد آن‌ها به عصمت ائمه نیز دلیلی در دست نیست.»
روشن است که دکتر کدیور بدون هیچ دلیل تاریخی، مکتب قم را با بزرگ‌نمایی خاصی «اندیشه‌ی غالب شیعی» قلمداد می‌کنند حال آن‌که دو مکتب بغداد و کوفه اگر نگوییم فعال‌تر، دست کم در سطحی مساوی با قم به فعالیت مشغول بودند. جناب دکتر کدیور در جایی دیگر از همین نوشتار خویش درباره‌ی نوبختیان می‌نویسد: «نمی‌توان نوبختیان را منکر صفات فوق بشری ائمه از جمله علم غیب یا عصمت دانست. نوبختیان به متکلمان بغداد از قبیل مفید و مرتضی نزدیک‌ترند تا به نظریه‌ی علمای ابرار». پس چگونه می‌توان با وجود این مراکز و گروه‌های فعال در برابر مکتب قم، آن‌ها را نادیده گرفت و مکتب قم را اندیشه‌ی غالب زمان معرفی نمود؟!
از این گذشته خود مکتب قم نیز یک دست و متجانس نبوده است تا بتوان آن را سراسر «منکر اوصاف فوق بشری ائمه» و قایل به «نظریه‌ی علمای ابرار» شمرد. برای تأیید این نکته به سراغ کتب رجالی می‌رویم. مرحوم آیت‌الله العظمی خویی(ره) در معجم رجال الحدیث (ج۳، ص۵۳) در مورد احمدبن محمدبن خالد البرقی (احمد بن ابی عبدالله البرقی) گزارش می‌کند: «کان احمد ابن عیسی أبعده عن قم، ثم أعاده إلیها و اعتذر إلیه،... لما توفی مشی احمدبن محمدبن عیسی فی جنازته حافیاً حاسراً لیبری نفسه مما قذفه به ثم انه قد روی الکلینی فی الکافی (الجزء ۱، کتاب الحجة۴، باب ما جاء فی الاثنی عشر والنص علیهم ۱۲۶، الحدیث۲) روایة عن محمدبن یحیی، عن محمدبن الحسن الصفار، عن احمد بن ابی عبدالله، عن ابی هاشم [داود بن قاسم الجعفری]، عن ابی جعفر الثانی علیه‌السلام، تتضمن شهادة الخضر علیه‌السلام عند أمیرالمؤمنین علیه‌السلام، بالأیمة الإثنی عشر، مع تسمیة کل واحد منهم، حتی انتهی الی الحجة المنتظر سلام الله علیه، فقال: «واشهد علی رجل من ولد الحسین علیه‌السلام لایکنی ولایسمی حتی یظهر امره، فیملأها عدلاً کما ملیت جوراً.» ثم قال الکلینی: «قال محمدبن یحیی، فقلت لمحمد بن الحسن: یا أباجعفر، وددت أن هذا الخبر جاء من غیر جهة احمدبن ابی عبدالله، قال: فقال: لقد حدثنی قبل الحیرة بعشر سنین.» أقول:... بیان ذلک به توضیح منا: ‌ان محمدبن یحیی، احتمل أن روایة احمدبن ابی عبدالله کان بعد وقوع الناس فی حیرة من امر الإمامة، حیث کان جماعة یقولون: بأن الحسن العسکری علیه‌السلام، لم یکن له ولد و کانت الشیعة یعتقدون بوجود الحجة سلام‌الله علیه و أنه الإمام بعد أبیه، فود محمدبن یحیی أن یکون راوی هذه الروایة شخصاً آخر، أی رجلاً کان من السابقین علی زمان الحیرة، لیکون أخباره أخباراً عن المغیب قبل وقوعه، فأجابه محمدبن الحسن، بأن أخبار احمدبن ابی عبدالله کان قبل الحیرة بعشر سنین، یعنی أنه کان قبل ولادة الحجة بخمس سنین.»
بنابر عبارات فوق‌الذکر، احمدبن محمد بن عیسی اشعری که رییس قمیین بوده و جد وی، بنابر گزارشاتی اولین کسی بوده که در قم ساکن شده است، احمدبن محمد بن خالد البرقی را به جهت اتهاماتی که به وی درباره‌ی غلو وارده شده بود، از قم اخراج نموده است اما بعداً به اشتباه خویش پی برده او را بازگردانده است و حتی در مراسم دفن وی پابرهنه شرکت نموده تا بلکه افترایاتش به وی را جبران نموده باشد. اما در ادامه می‌بینیم که تفکرات احمدبن محمدبن خالد، مملو از صفات «فرابشری» ائمه بوده است مثلاً روایتی از او توسط صفار نقل شده است مبنی بر یک پیش‌گویی درباره‌ی امام مهدی عجل‌الله تعالی فرجه الشریف (که پنج سال پیش از ولادت آن جناب، توسط احمدبن محمدبن خالد نقل شده است) و یک دیدار میان امیرالمؤمنین علیه‌السلام و حضرت خضر که البته هر دو این امور، از صفات «فرابشری» ائمه علیهم‌السلام خبر می‌دهد. بلکه حتی پر کردن زمین از عدل و داد پس از آن‌که آکنده از ظلم و جور شده باشد، خود از صفات «فرابشری» و خارق عادت است، چه این‌که عادتاً نمی‌توان انتظار داشت یک انسان در طول عمر عادی‌اش بتواند این قدر تحول در سراسر زمین ایجاد کند. به علاوه، بقای عمر آن حضرت از سال ۲۵۵ هجری قمری تا زمان ما که هنوز ظهور نفرموده‌اند تا زمین را پر از عدل نمایند و تا مدتی پس از این‌که مقدارش را تنها خدا می‌داند، قطعاً از صفات «فرابشری» باید شمرده شود. بنابراین چهار صفت «فرابشری» در یک روایت توسط احمدبن محمدبن خالد نقل شده است و چنین شخصیتی، از سوی احمدبن محمدبن عیسی الاشعری تکریم و تعظیم شده است. مآلاً چنین نتیجه می‌گیریم که رییس قمیین، قایل به صفات «فرابشری» بوده است. بنابراین مکتب قمی‌ها هرگز آن‌گونه که جناب دکتر کدیور ترسیم فرموده‌اند، نافی صفات «فرابشری» ائمه نبوده است و قمیین، تنها به دلیل سخت‌گیری و شدت احتیاط در روایت تلاش می‌کرده‌اند از هرگونه سخنی که بوی غلو مذموم بدهد بپرهیزند و لذا بسیاری از راویان ثقه و ممدوح را به صرف تکلم درباره‌ی صفات عالیه‌ی ائمه، غالی و اهل الارتفاع دانسته‌اند، نه آن‌که خود به چنین صفاتی به هیچ‌وجه قایل نبوده‌اند. 
یک نمونه‌ی دیگر را می‌توان از علامه حلی در خلاصة‌الاقوال ذکر نمود. ایشان در مورد امیة بن علی القیسی الشامی می‌گوید: «ضعفه اصحابنا و قالوا: روی عن ابی جعفر الثانی (علیه‌السلام) قال ابن الغضایری: انه یکنی أبا محمد، فی عداد القمیین، ضعیف الروایة، فی مذهبه ارتفاع.» این عبارت نیز تأیید می‌کند که مکتب قمیون را نمی‌توان یک متکب یک دست در نظر گرفت که همه‌ی افراد آن، قایل به نظریه‌ی علمای ابرار بوده باشند، بلکه بنابر نص خود ابن غضایری افرادی نظیر امیة بن علی القیسی الشامی در عداد قمیین بوده‌اند اما به «صفات فرابشری» در ائمه قایل بوده‌اند.

در مورد مکتب قم دو نکته‌ی دیگر نیز گفتنی است:

۱- گاه نسبت غلو دادن قمی‌ها به کسی، با احادیث صریح ائمه مخالف بوده است. مثلاً محقق مامقانی در تنقیح المقال، جلد دوم، القسم الأخیر، ص ۸۴، درباره‌ی ابوجعفر القمی، محمدبن اورمة که قمی‌ها نسبت غلو بدو داده بودند می‌گوید: ‌»واحادیثه فی کتبه صریحة فی عدم غلوه و صحة اعتقاده علی أنه قد ذکر من رویة مکاتبه من مولانا ابی الحسن الخامس علیه‌السلام فی برائت ساحته مما قذفوه به.»

۲- گاه خودشان از نسبت غلوی که به کسی داده بودند، پس از رؤیت عبادت‌های وی دست می‌کشیدند مثلاً نجاشی در مورد محمدبن اورمة دارد که کتابی وجود داشته که بدو منسوب است. در ترجمه‌ی تفسیرالباطن و کتابی است مختلط. اما در مجمع الرجال، ج۵ ص ۱۶۰ می‌خوانیم: ‌»انه کان فی بیان ارتباط الایمة علیهم‌السلام بالله تعالی و کانوا لایفهمونه فنبسوه الی مانسبوه. نعم، انه نقل عن القمیین رمیه بالغلو ولکن صرح بعده بتوقفهم فیه لما رأوا منه من الإشتغال بالصلاة من أول اللیل الی آخره.» مشاهده می‌شود که قمیین به جهت تعصب و غیرت دینی، هرگونه اعتقاد باطنی، عرفانی و فوق عادت در مورد ائمه را نشانه‌ای از تعلق فرد به گروه‌های اباحی، متصوفه و هرگونه دستجات انحرافی می‌گرفتند و از فرد روی‌گردان می‌شدند، اما به محض مشاهده‌ی روحیه‌ی تعبد در وی، دیگر به او نسبت غلو نمی‌دادند. محمدبن اورمة را که یک زمان غالی شمرده می‌شد به صرف دیدن تهجد و اقبالش به عبادت بسیار، بدون آن‌که بازگشتش از عقاید پیشین را سراغ گرفته باشند، از آن اتهام مبرا شمردند.

جمع‌بندی نهایی

در این شماره، جمع‌بندی از کلیت آن‌چه در نقد مقاله‌ی آقای دکتر محسن کدیور تحت عنوان «بازخوانی نظریه «علمای ابرار»، تلقی اولی اسلام شیعی از اصل امامت، قرایت فراموش شده» گذشت ارائه می‌شود.

لُبّ نظریه‌ی دکتر کدیور

دکتر محسن کدیور در نوشتار خویش تحت عنوان «بازخوانی نظریه‌ی «علمای ابرار»، تلقی اولی اسلام شیعی از اصل امامت، قرایت فراموش شده» در پی یک توصیف تاریخی برآمده است. ریوس این توصیف تاریخ را در این‌جا به شیوه‌ای رده‌بندی کرده‌ایم تا تصویری کامل از مقصود و مراد جناب دکتر کدیور به دست دهد (همه‌ی عباراتی که در داخل پرانتز آورده می‌شود، عین عبارات دکتر محسن کدیور در نوشتار مورد اشاره یا با حداقل تغییرات صرفاً ادبی است)

الف) چارچوب مفهومی:

۱. دو رویکرد نسبت به امام می‌توان داشت: یکی رویکرد و قرایت «بشری» و دیگری رویکرد «فرابشری».

۲. رویکرد «بشری» به امامت، همان رویکرد «علمای ابرار» است که شهید ثانی در «حقایق الایمان»، به راویان و شیعیان معاصر ائمه نسبت می‌دهد.

۳. رویکرد «فرابشری» به امامت عبارت است از اعتقاد به عصمت ائمه، عدم امکان صدور سهو از آنان، تفویض امور به ائمه، معجزات، امور خلاف عادت، منزه بودن ایشان از بسیاری نواقص، علم غیب، قدرت ائمه و نصب الهی ائمه به امامت.

۴. رویکرد «بشری» به امامت عبارت است از نفی صفات «فرابشری» پیش گفته. رویکرد «بشری» عبارت است از این اعتقاد که ائمه، «فاقد علم لدنی یا علم غیب هستند» و «معارف دینی را به شیوه‌ی اکتسابی از امام قبل به دست می‌آورند و با رأی و اجتهاد واستنباط، احکام شرعی را تحصیل می‌کنند و همانند دیگر آدمیان، خطاپذیرند اگرچه کم‌خطاترین هستند.» به علاوه، «عصمت در میان آدمیان منحصر به شخص پیامبر است» و ائمه فاقد عصمتند. عصمت مزبور که از ائمه نفی می‌شود عبارت است از: «سرشتی متفاوت از دیگر آدمیان» که بر حسب آن، امام «به شیوه‌ای ویژه و فرابشر از معصیت برکنار شده باشد.»

ب) چارچوب نظری:

۵. ائمه مانع از انتساب صفات «فرابشری» به خویش بوده‌اند، دکتر کدیور می‌نویسد: «این تلقی، از سوی ائمه و علمای شیعه طرد [می‌شده است.]»

۶. تا قرن چهارم، رویکرد غالب و حاکم، همان رویکرد «بشری» بوده است. در این دوران، قرایت «فرابشری» که از اوایل قرن دوم پدیدار شده بود، «به صورت یک قرایت مرجوح و یک دیدگاه مطرود به حیات خود ادامه [می‌داده است.]»

۷. با کم شدن حضور ائمه علیهم‌السلام در جامعه و خصوصاً با شروع عصر غیبت، قرایت «فرابشری» تقویت می‌شود. «در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم با بازسازی عقلی تلقی فرابشری از امامت در بغداد، رویکرد بشری از امامت به حضیض رفته تا آن‌جا که از نیمه قرن پنجم، تلقی فرابشری امامت به اندیشه اصلی تشیع،‌ تبدیل و آن رویکرد بشری، عملاً حذف می‌شود. 

ج) چارچوب استدلالی:

۸. سه شاهد از توصیفات و تحلیلات متأخرین رجالی، چارچوب نظری را حمایت و تأیید می‌کنند: ‌اول، عبارتی از کتاب تنقیح‌المقال فی معرفة علم‌الرجال نوشته علامه مامقانی است: «آن‌چه امروزه در مورد اوصاف ائمه علیهم‌السلام جزء ضروریات مذهب شمرده می‌شود، سابقات جزء غلو شمرده می‌شد.» دوم، عبارت استاد الکل، وحید بهبهانی در الفواید الرجالیة است: «ظاهر آن است که بسیاری از قدما خصوصاً قمیین و غضایری بر حسب اجتهاد و رأیشان، برای ائمه علیهم‌السلام، منزلت خاصی از رفعت و جلالت و مرتبه‌ی معینی از عصمت و کمال قایل بودند و تجاوز از آن را جایز نمی‌شمردند و تجاوز را ارتفاع و غلو به حساب می‌آوردند.» سوم، عبارت شهید ثانی در «حقایق الایمان» «... بنابر آن‌چه از حال راویان و شیعیان معاصر ائمه در احادیثشان ظاهر می‌شود، بسیاری از ایشان به عصمت ائمه اعتقاد نداشته‌اند به واسطه‌ی مخفی ماندن این امر از آن‌ها بلکه معتقد بودند که ائمه، ‌علمای ابرار هستند.»

۹. سه شاهد نیز در متقدمین وجود دارد که چارچوب نظری فوق را اثبات می‌نماید: اول، مکتب قمیین. به نظر دکتر کدیور، «مشایخ قم با شاخصیت احمدبن محمدبن عیسی اشعری را در قرون سوم وچهارم می‌توان به عنوان اندیشه‌ی غالب شیعی... دانست. ایشان ائمه را علمای ابرار می‌دانستند. دوم غضایری در قرن پنجم که با توجه به توصیفات رجالیون متأخر مانند مرحوم کلباسی در سماءالمقال و کتاب الضعفاء خود غضایری که در خلاصة‌الاقوال علامه حلی مندرج است، معلوم می‌شود که «انتساب شؤون فرابشری از قبیل علم غیب، قدرت خارق العاده، معجزه، تفویض، امور تشریعی و تکوینی را خروج از حد مجاز اعتدال مذهبی و منجر به ارتفاع در مذهب یا غلو می‌دانسته و خود را شرعاً موظف به مبارزه با این‌گونه زیاده‌روی‌ها می‌دانسته است.» سوم ابن جنید اسکافی در قرن چهارم که به نقل شیخ مفید در المسائل السرویة، علم ائمه را ناشی از اجتهاد و نه علم غیب آن‌ها دانسته است و اختلاف اخبار و روایات را بدین امر تعلیل کرده است. سید مرتضی نیز در الانتصار، از ابن جنید نقل کرده که او میان علم نبی و امام فرق نهاده و علم امام را لدنی نشمارده است.

پیامدهای نظریه‌ی دکتر کدیور

اگر نظریه‌ی دکتر محسن کدیور را یک توصیف تاریخی صرف بدانیم بدین معنا که ایشان بدون ارزش‌گذاری و اسناد حقانیت به یکی از دو رویکرد «بشری» و «فرابشری» صرفاً وضعیت تاریخ شیعه را براساس مستندات خویش ترسیم کرده‌اند، آنگاه شاید پیامد خاصی نتوان برای این نظریه قایل شد. 
اما به نظر می‌رسد براساس گزاره‌ی شماره‌ی ۵ فوق‌الذکر، دکتر کدیور به ارزش‌گذاری نیز پرداخته‌اند و رویکرد «بشری» را دارای حقانیت و منطبق بر نظر خود ائمه علیهم‌السلام دانسته‌اند. بنابراین، به نظر ایشان رویکرد «فرابشری» نادرست و خلاف واقع است و در عرصه‌ی تاریخی، به زور و تحمیل خود را بر رویکرد درست که همان رویکرد «بشری» است غالب نموده است. در این صورت، پیامدهای خاصی بر نظریه‌ی دکتر محسن کدیور، به نحو تلازم، مبتنی خواهند شد که گریزی از پذیرش آن‌ها در صورت پذیرش نظریه‌ی دکتر کدیور نخواهد بود:

۱. در عرصه‌ی فقه: با فرض اجتهادی و خطاپذیر دانستن اقوال ائمه علیهم‌السلام، حجیت آن‌ها به عنوان یکی از منابع فقهی شیعه، مخدوش خواهد شد. زیرا با لحاظ فرض مزبور، نهایت چیزی که از اقوال ائمه ایفاد می‌گردد، ظن به حکم‌الله است و الظن لایغنی من الحق شییاً. هرکس اندک آشنایی با فقه شیعه داشته باشد، درخواهد یافت که با کنار نهادن اقوال ائمه، تقریباً کل فقه شیعه یا بخش اعظم آن، تعطیل و فاقد اعتبار خواهد شد.

۲. در عرصه‌ی کلام: با پذیرش نظریه‌ی دکتر کدیور، امور «فرابشری» غیبت، طول عمر بیش از هزار سال، امامت در طفولیت، توسل، شفاعت، رجعت،... و بسیاری امور مسلم دیگر، از کلام و اندیشه‌ی شیعی حذف خواهد شد. هم‌چنین از آثار دیگر پذیرش این نظریه، نفی واقعه‌ی غدیرخم به تفسیر شیعی آن (نصب الهی امام علی علیه‌السلام) خواهد بود و لاجرم باید آن را همانند اهل سنت به اعلام دوستی و مودت میان پیامبر و امام علی علیه‌السلام (آن هم در میان دشواری‌های جوی و منطقه‌ای و زمانی همچون دمای بسیار بالا، خستگی بازگشت از حج، دشواری جمع نمودن گروه‌های متفرق مردم و...) تفسیر نمود!!!

جمع‌بندی چشم‌انداز انتقادی

محورهای اصلی این چشم‌انداز که در شماره‌ی پیش، به تفصیل جزییات آن گذشت عبارتند از:

۱‌ ابهام و تشویش در مفاهیم: دکتر کدیور در یک جا از نوشتار خویش، نظریه‌ی «ائمه‌ی معصوم» را معتقد بدان می‌داند که «خیر دنیا و آخرت در تبعیت محض از اوامر و نواهی ائمه طاهرین علیهم‌السلام است» برخلاف نظریه‌ی «علمای ابرار». در عین حال، در مفهوم پردازی «نظریه‌ی علمای ابرار» از دستور پیامبر به تبعیت از ائمه سخن می‌گوید که برطبق آن، اطاعت از ایشان لازم است. علاوه کنید بر این، اضطراب مفهومی «صفات فرابشری» را که عمده‌ی اندیشمندان از فقها گرفته تا فلاسفه و خصوصاً عرفا آن‌ها را کاملاً «بشری» و اوج و کمال انسانی می‌شمارند. تعبیر «فرابشری» وابسته است به تعریفی که شخص از «انسان» دارد. اگر انسان کامل، در عین انسانیت مقام و درجاتی فوق ملک دارد، آن‌گاه نباید از معجزات، علم غیب و... تعبیر «فرابشری» داشت. از این گذشته اگر این صفات را درباره‌ی رسول خدا می‌پذیریم و در عین حال، آیه‌ی «قل إنما أنا بشرٌ مثلکم» را تلاوت می‌کنیم، لاجرم باید صفات یاد شده را کاملاً «بشری» بخوانیم. ابهام اساسی دیگر در مفهوم «امام» در قرایت «بشری» است. بنابراین قرایت، جناب دکتر کدیور، عبارت «علمای ابرار» را توصیف و تعریفی کامل و جامع و مانع از «امام» می‌دانند، حال آن‌که فاقد عنصر «خاصه» (عرضی خاص) است (کم نیستند علمای ابرار و کم نیستند کسانی که عمری در طهارت نفس و پرهیز از معصیت خدا گذرانده‌اند.) نص پیامبر بر امامت ائمه هم گرهی از این مشکل نمی‌گشاید، چه این‌که رسول خدا پیش از تعیین مصداق، ابتدا باید معین می‌فرمودند که امامت چه منصبی است و دقیقاً بر چه اختیاراتی مشتمل است. 

۲‌- تعارض در چارچوب نظری: دکتر کدیور، یک جا از آن سخن می‌گویند که در رویکرد «بشری» به امامت، اصل علم غیب ایشان، نفی نمی‌شود، بلکه شرط بودن آن و دیگر صفات «فرابشری» برای تحقق امامت، نفی می‌شود، اما در سراسر نوشتار مجله‌ی مدرسه، شاهد توصیف رویکرد «بشری» به نافی علم غیب و صفات «فرابشری» هستیم (جز شاید در ضمن عبارتی در صفحه ۹۵ مجله‌ی مزبور که ما پیشتر تحت عنوان نتیجه‌ی چهارم دکتر کدیور از شاهد سوم بدان اشاره کردیم.)

۳‌ پیش‌فرض گرفتن در تفسیر تاریخ و سخن رجالیون: تفکیک صفات به «بشری» و «فرابشری» برخاسته از ذهنیتی مدرن است و تحمیل آن بر واقعیت تاریخی، همچون پیش فرض گرفتن در تفسیر امری عینی است. به علاوه، آن‌چنان که به تفصیل در شماره‌های پیشین گذشت، رجالیون از اختلافاتی در گذشته خبر داده‌اند، اما دکتر کدیور آن ‌را حمل بر وجود اتحاد عمده‌ی قدما بر عقیده‌ای خلاف عقاید متأخرین نموده‌اند. رجالیون از نظریه‌ی «علمای ابرار» به عنوان نهایت فهم برخی از قدما سخن گفته‌اند (فهمی که از درک امور فراتر، نفیاً و اثباتاً عاجز یا بدان‌ها ناآگاه بوده است)، اما آقای کدیور، آن نظریه را به معنای نفی آگاهانه امور فراتر گرفته‌اند.

۴‌- تمییز ائمه و پیامبر اکرم: دکتر کدیور در پی آن بوده‌اند که با حفظ جایگاه رسول خدا، به تمایز دادن ائمه بپردازند و در این کار بالکلیه صفات «فرابشری» ائمه را نفی کرده‌اند. اما در واقعیت تاریخی، مشاهده می‌شود که در اختلاف برخی از قدما در صفات «فرابشری»، فرق چندانی میان رسول اکرم و ائمه نبوده است (رک. به مطلوب منقول از فایده‌ی ۲۱ تنقیح‌المقال که در شماره‌ی چهارم این سلسله نوشتار گذشت.)

۵‌ -بزرگ‌نمایی مکتب قم: آن‌چنان که پیش‌تر با ادله اثبات گشت این مکتب تنها یکی از مکاتب متعدد عصر قدیم بوده است. به علاوه، وحدت رویه‌ی فکری در میان قمیین وجود نداشته است و همه‌ی آن‌ها به یک گونه نمی‌اندیشیده‌اند. علاوه بر این، گاه ثبات فکری در شاخص‌ترین فرد این مکتب مشاهده نمی‌شود (کسی رابه غلو متهم می‌سازد ولی مدتی بعد با مشاهده‌ی تهجد وی، از این اتهام عذرخواهی می‌شود.) از این‌ها گذشته، گاه نظر آن‌ها در اسناد غلو به کسی، با نظر صریح ائمه در تبریه‌ی آن شخص از غلو، مخالف در می‌آمد.

۶‌- عدم توجه به شواهد فراوانی که سوی مقابل نظریه‌ی دکتر کدیور را اثبات می‌کنند: روایات بسیار فراوان درباره‌ی صفات «فرابشری» اهل بیت پیامبر صلی‌الله علیه و آله که در منابع اهل سنت آمده، چیزی نیست که بتوان آن را نادیده گرفت (رک. به قادتنا کیف نعرفهم، اثر مرحوم آیت‌الله میلانی که در نه جلد، صرفاً با استفاده از منابع اهل سنت به معرفی ائمه پرداخته است.) در کتب مناقب، اخبار فراوانی راجع به صفات «فرابشری» می‌یابیم. در مناقب آل ابی طالب نگاشته‌ی مشهور ابن شهرآشوب (ج۲) بابی درباره‌ی علم غیب علی علیه‌السلام با روایاتی مفصل وجود دارد. در ص ۱۰۵ این کتاب ابن شهرآشوب می‌گوید در اهل علم، مستفیض (شایع و مشهور) است که اعمش و ابن محبوب از ثمالی و سبیعی و آن‌ها از سوید بن غفلة نقل کرده‌اند و ابوالفرج اصفهانی نیز آورده است که به امیرالمؤمنین گفته شد خالد بن عرفطة فوت شده است. آن حضرت با اخبار غیبی، فرمودند: انه لم یمت... و صحت آن بعداً معلوم شد. این اخبار در همان قرون اولیه (چهار قرن اول) مشهور و شایع بوده است پس چگونه می‌توان گفت نفی صفات «فرابشری» در آن زمان حاکم بوده است؟! در اشعار قرون اولیه نظیر قصیده‌ی یمیمه فرزدق در وصف امام چهارم علیه‌السلام، قصیده‌ی دعبل در حضور امام رضا علیه‌السلام و هاشمیات کمیت نیز می‌توان استناد کرد و نشان داد که در همان قرون اولیه نیز اوصاف عالیه‌ی ائمه مشهور و معروف بوده است. مقدمه‌ی ابن ابی الحدید بر شرح نهج‌البلاغه‌اش، تصویری شفاف از جایگاه امیرالمؤمنین علیه‌السلام نه تنها نزد شیعه یا نزد مسلمین بلکه حتی در ملوک دیلم و افرنج به دست می‌دهد. 
در تتمه‌ی نقد ششم، سزاوار است به کتاب ابوحاتم رازی تحت عنوان «لزینة فی الکلمات الاسلامیة العربیة» رجوع کنیم. این متن متعلق به حوالی سال ۳۲۲ قمری است. وی در ذیل عنوان “الغلاة”، غلو را عبارت می‌داند از نبی دانستن کسی که نبی نیست، الوهیت بخشیدن به یک بشر وامامت دادن به کسی که امام نیست. عبارت او چنین است: «فکل من قال بنبوة من لیس بنبی و بالإهیة البشر و بإمامة من لیس بإمام فقد استحق اسم الغلو» او به برشمردن اسامی گروه‌های غالی می‌پردازد (سبایه، بیانیه، نهدیه، بیان التبان، هاشمیه،‌ حارثیه، عباسیه، رزامیه، هریریه، روندیه، سلیمانیه، خطابیه، معمریه و...) در توضیح همه‌ی این‌ها نوعی الوهیت بخشی به ائمه، حلول خدا در آن‌ها و اموری از این دست دیده می‌شود و هیچ عین و اثری از این نیست که غلو به کسی گفته شود که قایل به هرگونه صفت «فرابشری» در ائمه باشد. او در انتها می‌گوید: «أصناف الغلاة کلهم متفقون علی القول بالتناسخ علی اختلاف مقالاتهم فی الروساء و مع تباینهم فی المذاهب و الادیان من الیهود و النصاری و المجوس و المسلمین» این تصویر از غلو که آن را با تناسخ و حلول و الوهیت ائمه و برتر دانستن علی علیه‌السلام بر پیامبر و اموری از این دست گره می‌زند، به خوبی نشان می‌دهد که در عصور اولیه، صرف برشمردن صفات «فرابشری» برای ائمه، غلو تلقی نمی‌شده است. براین اساس، انتساب غلو از سوی قمیین به برخی روات شیعه را از باب احتیاط شدید در نظر گرفت. مؤیدات این امر در شماره‌های پیشین این سلسله نوشتار گذشت. 

سخن آخر

ائمه علیهم السلام از باب تقیه و رعایت جو خفقان حاکم و از خوف وقوع غلو حقیقی (قول به الوهیت یا نبوت ائمه) در میان اصحاب، بسیاری از صفات عالیه خود را از برخی اصحاب مخفی داشتند. این امر را آن‌چنان که در شماره‌ی چهارم این سلسله نوشتار گذشت، علامه مامقانی بدان تصریح کرده است: «ذلک نشأ من ایمتنا علیهم‌السلام حیث أنهم لما وجدوا أن الشیطان دخل مع شیعتهم من هذا السبیل... حذروهم من القول فی حقهم بجملة من مراتبهم ابعاداً لهم عما هو غلو حقیقه.»

مراتب و فضایل ظاهری ائمه، برای عقول عادی خصوصاً در حدود ۱۳ قرن پیش، سهل الوصول‌تر بودند و به راحتی قابل درک بودند، حال آن‌که مراتب عالیه و باطنی ائمه به سهولت درک نمی‌شدند. طبیعتاً آن‌چه درکش بر عقول دشوارتر است، دیرتر شیوع و رواج می‌یابد و تا زمانی که متفکرین و متعمقین قوم بر آن‌ها تأمل ننموده زوایای امر را درک نکنند و آن‌ها را بر موازین علمی و در مباحثات و تألیفات خویش عرضه نکنند، در جامعه نشر عام نمی‌یابد. 
فضایل ائمه علیهم‌السلام که صفات «بشری» یک انسان کامل هستند (و نباید از آن‌ها به صفات «فرابشری» تعبیر نمود)، شامل نصب الهی، علم غیب و لدنی، عصمت، خوارق عادات، ولایت تکوینی و تشریعی،...، از اسرار الهیه‌اند که عظمت آن‌ها فوق همه‌ی عظمت‌ها (ماسوی الله) است و این اسرار عظیمه را هرکسی درک نمی‌کند. بنابراین تأخیر در شیوع اعتقاد بدین صفات عظیمه در تاریخ تشیع امری کاملاً طبیعی است. علاوه کنید بر این دشمنی دشمنان که به هر وسیله خواسته‌اند نور الهی اهل‌بیت را خاموش و نامشان را محو کنند. اما تاریخ، گواه راستینی بر این مدعاست که با این حال، باز در عصر خود ائمه و در عصور اولیه، نیز مناقب و فضایل ائمه علیهم‌السلام عالم گیر شده بود ویکی از اهم ادله‌ی مبارزه‌ی حاکمان جور با آنان بدین جهت بوده است. شهادت تمام ائمه نه بدان جهت بوده که همگی دست به اسلحه و شمشیر برده و قیام مسلحانه کرده‌اند، بلکه مناقب و جایگاه فاخر آنان چنان شایع شده بود که لرزه بر اندام حاکمان نامشروع می‌انداخت و نام و قدرتشان را بی‌اعتبار می‌ساخت

 

/



تراث